کی شود با بوالهوس آن کاشف اسرار از سعیدا غزل 453
1. کی شود با بوالهوس آن کاشف اسرار رام
می دهد بی نشئه را پیر مغان از باده جام
...
1. کی شود با بوالهوس آن کاشف اسرار رام
می دهد بی نشئه را پیر مغان از باده جام
...
1. تأثیر نیست در نفس مرد ناتمام
بی لذت است میوه چو افتد ز شاخ، خام
...
1. نی همین از خودنمایی پا و سر پیچیدهام
خویش را در جیب صد عیب و هنر پیچیدهام
...
1. ندیده کسی آنچه من دیدهام
سرم گشت از بس که گردیدهام
...
1. ای که می گویی خدای خویش را چون دیده ام
چون تو می گویی بگویم با تو بیچون دیده ام
...
1. برون می آورد از دل کدورت را می نابم
تدارک می کند تلخی هجران را شکر خوابم
...
1. خود گدایم گرچه یار هر گدایی نیستم
یار اگر گردم بجز یار خدایی نیستم
...
1. آه از آن روزی که چون یوسف نگاری داشتم
در نظرهای عزیزان اعتباری داشتم
...
1. همچو بلبل آشیان گر در چمن میداشتم
صد زبان سرخ چون گل در سخن میداشتم
...
1. گذشتم از سر جان سوی جانان بیشتر رفتم
من این ره را ز پای افتادم و بی درد سر رفتم
...
1. رخ تو دیدم و در عالم دگر رفتم
تمام دل شدم و از پی نظر رفتم
...
1. یوسف از حلقه به گوشان تو دیدم گفتم
آنچه در چاه زنخدان تو دیدم گفتم
...