بسکه دلگیرم ز چین گوشهٔ ابروی از سعیدا غزل 430
1. بسکه دلگیرم ز چین گوشهٔ ابروی خلق
روی خود را هم نمی بینم دگر چون روی خلق
...
1. بسکه دلگیرم ز چین گوشهٔ ابروی خلق
روی خود را هم نمی بینم دگر چون روی خلق
...
1. دانی چه بود بادهٔ گلگون ز رگ تاک
لعلی است که کردند برون از جگر خاک
...
1. بی حجابانه برآورده سر از دامن خاک
به هوای لب شکرشکنت پنجهٔ تاک
...
1. کو [دلی] کز ستم چرخ نباشد غمناک
دیده ای کو که نباشد ز جفایش نمناک
...
1. منتظر جمال او انس و اجنه و ملک
آینه دار طلعتش هفت زمین و نه فلک
...
1. برکنید ای بت پرستان از ته دل دل ز سنگ
کی شود آسان شما را حل این مشکل ز سنگ
...
1. عافیت را جامه گر بردوش ما افتاده تنگ
اهل دل را از لباس پاره نبود عار و ننگ
...
1. عکس رخسارهٔ معشوق نماید در سنگ
می برد روی نکویان ز دل آینه، زنگ
...
1. ز چنگ و عود شنیدم به گوش حال نه قال
که آب بی توحرام است باده با تو حلال
...
1. بیت معموری که نامش تن نهاده ذوالجلال
چار دیواری است بر پا لیک در دست خیال
...
1. اهل عرفان را نباشد فکر سبز و زرد و آل
هر چه افتد در کف دریا بود رزق حلال
...