چشمی که گهربار نباشد چه کند کس از سعیدا غزل 382
1. چشمی که گهربار نباشد چه کند کس
آن جام که سرشار نباشد چه کند کس
...
1. چشمی که گهربار نباشد چه کند کس
آن جام که سرشار نباشد چه کند کس
...
1. ساقیا در گرد کن جام پیاپی زود باش
نشئه دیگر میدهد می بر سر می زود باش
...
1. سبزهٔ خط گو دمید آشفته چون سنبل مباش
بیش از این در قید زلف و پیچش کاکل مباش
...
1. پر کن از خون جام، صهبا گر نباشد گو مباش
شیشه دل کافیست مینا گر نباشد گو مباش
...
1. چرخ با ما دل مصفا گر نباشد گو مباش
آینه زنگی مجلا گر نباشد گو مباش
...
1. آسوده شو از سود و مبرا ز زیان باش
دنیا گذران است تو در هم در گذران باش
...
1. ما را به آن نگاه کرامت شعار بخش
از صد یکی چو در نظر آید هزار بخش
...
1. چرا پر است ز عالم، دل خریدارش
که سیم ناسره آمد جهان به بازارش
...
1. اگر چون خضر میبخشند جان را بر شهیدانش
خیالی غیر جانبازی نباشد در شهیدانش
...
1. من و آن قامت شوخی که در هنگام جولانش
نشاند سرو را در خاک، اول تیر مژگانش
...
1. دارم بتی که کار نظر نیست دیدنش
رم یاد می دهد به غزال آرمیدنش
...
1. یک قامت بلند به هر می کشیدنش
بالا برآید آب لطافت ز گردنش
...