غرق دریای گنه کردند مغفورم هنوز از سعیدا غزل 370
1. غرق دریای گنه کردند مغفورم هنوز
صد شکست از دار خوردم لیک منصورم هنوز
...
1. غرق دریای گنه کردند مغفورم هنوز
صد شکست از دار خوردم لیک منصورم هنوز
...
1. نیست راهی خنده را بر آن لب میگون هنوز
وانگردیده است از هم غنچهٔ مضمون هنوز
...
1. رسید نامهٔ عنبرفشان مشک آمیز
به این فقیر دعاگوی بی کس و بی چیز
...
1. ز درد ما نه همین آشنا کند پرهیز
ز بیدلی اجل از درد ما کند پرهیز
...
1. با چنین دل چون توانم کرد جانان را سپاس
من که از تن جان و جانان را ز جان سازم قیاس
...
1. در کفر حق پرست شو آن گه خداشناس
بیگانه را یگانه شو و آشنا شناس
...
1. از حیات ابد آن روح روان ما را بس
ما گذشتیم ز جان، صورت جان ما را بس
...
1. پای انداز ز پا افتاده دامان است بس
دستگیر دست کوتاهان گریبان است بس
...
1. می برندش به همان راه که آمد واپس
هر که چون صبح زند خنده به خود نیم نفس
...
1. کاکل خود را ببین از پیچ و تاب ما مپرس
طالع بیدار خود را بین ز خواب ما مپرس
...
1. اشکی که به گلشن چمنآرا نکند کس
زنهار که از دیده تمنا نکند کس
...
1. خورشیدوشی در به دری را چه کند کس
معشوق پریشان نظری را چه کند کس
...