نامهٔ شوق چو املا کنمش بر کاغذ از سعیدا غزل 346
1. نامهٔ شوق چو املا کنمش بر کاغذ
چشم بندم که ز اشکم نشود تر کاغذ
...
1. نامهٔ شوق چو املا کنمش بر کاغذ
چشم بندم که ز اشکم نشود تر کاغذ
...
1. شد زخم تیغ تیز تو در کام جان لذیذ
خون جوشد از دمش چو می ارغوان لذیذ
...
1. بی صفت گر شود این جان علایق آثار
سایهٔ سر نکنم جز الف قامت یار
...
1. شد میسر شب وصلت شب عید آخر کار
ماه را دید به رخسار تو دید آخر کار
...
1. ساقیا ساغر شراب بیار
غم دلهای عاشقان بردار
...
1. در به در گردیده دشمن روبرو گردیده یار
شکر لله روی ما را آبرو گردیده یار
...
1. یاد خود سعی کن و از دل آگاه ببر
زندهٔ خویش چو خود مرده از این راه ببر
...
1. چون شود آشفته زلفش از نسیم بی خبر
جنبش زلفش کند زخساره اش را [نیلفر]
...
1. در ذکر تو دیدم در و دیوار قلندر
یادم دهد از روی تو دیدار قلندر
...
1. نسخهٔ عکس رخ او، مه تابان حاضر
شاهد حرف لبش لعل بدخشان حاضر
...
1. سینهٔ ریش است قانون، بانگ نی معنی است بکر
شیشه مصراعی است موزون، جام می معنی است بکر
...
1. یار من درد و کبابم دل و می خون جگر
نیست جز زیر زمینم هوس جای دگر
...