ز ما کسی که نهان کرده روی خویش نماید از سعیدا غزل 334
1. ز ما کسی که نهان کرده روی خویش نماید
هر آن که بسته در، از لطف خویش بازگشاید
...
1. ز ما کسی که نهان کرده روی خویش نماید
هر آن که بسته در، از لطف خویش بازگشاید
...
1. رود یوسف دگر در چه گر آن مشکین رسن آید
تکلم می کند [هر] مرده گر او در سخن آید
...
1. هر که از خود فرود می آید
آسمان در سجود می آید
...
1. گدا که بر سر راه بخیل می آید
چو پشه ای است که در چشم پیل می آید
...
1. نه جانان کشتهاش را از پی نظاره میآید
که خورشید قیامت از برای چاره میآید
...
1. دلا گنج روانی سوی این ویرانه میآید
نمیدانم چه در دل دارد آن مستانه میآید
...
1. کس به دور نرگس مست تو هشیاری ندید
آسمان جز فتنهٔ چشم تو بیداری ندید
...
1. هر نفس در کوی جانان کوه غم باید برید
زهر باید نوش کرد از جام جم باید برید
...
1. بی برگ شو چو نی به نوا می توان رسید
از راه نیستی به خدا می توان رسید
...
1. مگر که بوی گل و لاله [از] هوا جوشید
که باز شور و جنون در دماغ ما جوشید
...
1. فقر، دل های سیه را کرده است اکثر سفید
می کند آیینه را از زنگ، خاکستر، سفید
...
1. همین نه نرگس تنها گشاده چشم سفید
که در فراق تو شد جام باده، چشم سفید
...