لعلش که کار بوسه به انداز میکند از سعیدا غزل 310
1. لعلش که کار بوسه به انداز میکند
دل را کباب شعلهٔ آواز میکند
1. لعلش که کار بوسه به انداز میکند
دل را کباب شعلهٔ آواز میکند
1. رمزی است این که شمع فروزنده می کند
بر حال خویش گریه به ما خنده می کند
1. آن ماهوش که در همه جا جلوه می کند
خورشید در خرابهٔ ما جلوه می کند
1. کی فرنگی با مسلمانی نهانی می کند
آنچه با ما آشکارا یار جانی می کند
1. کسان که سود و زیان را در این جهان دانند
یقین قماش کفن به ز نقد جان دانند
1. خوبان نه ناز [بیهده] آغاز می کنند
ایشان به بردن دل ما ناز می کنند
1. شیشه و پیمانه و دل غم ز هم کم میکنند
اهل دل از راه دل، دلپرسی هم میکنند
1. روشندلان که آخر دم از جهان روند
گردند خود دلیل و چو شمع از میان روند
1. هر آن صید کز دام غافل نشیند
گرفتار در دست قاتل نشیند
1. چند در اندیشهٔ دنیا و دین خواهیم بود
تا به کی در فکر و ذکر [آن و این] خواهیم بود؟
1. ای خوش آن روز که دل در خم گیسوی تو بود
در غم روی تو آشفته تر از موی تو بود
1. دیدم به چشم سر، که سکندر نشسته بود
در چنگ انفعال دلش ریش و خسته بود