از خود گذشته منت دوران نمی کشد از سعیدا غزل 287
1. از خود گذشته منت دوران نمی کشد
از پا فتاده تنگی دامان نمی کشد
1. از خود گذشته منت دوران نمی کشد
از پا فتاده تنگی دامان نمی کشد
1. آن نگاه آشنای مشکل آسانت چه شد
با اسیران سر آن کوی، احسانت چه شد
1. پای بر نرگس نهادی چشم بلبل تازه شد
شاخ سنبل را شکستی خاطر گل تازه شد
1. دگر ساقی به بزم ما چنان مستانه میرقصد
که عاقل وجد میآرد از او دیوانه میرقصد
1. خارخار دل کجا در دیدهٔ ما میخلد
خار ماهی کی به چشم موج دریا میخلد
1. به من نه نامه از آن شوخ دلنواز آمد
همای رفته ز بخت بلند باز آمد
1. باز تا در چمن آن سرو خرامان آمد
رنگ بر روی گل و فاخته را جان آمد
1. ز هجرش جان به کار آمد نیامد
سرشکم در کنار آمد نیامد
1. سبزهای جز آه کی از خاک مجنون میدمد
از نیستان محبت ناله بیرون میدمد
1. خط رخسار تو را گرچه ز بر باید خواند
صنعت این است که بی زیر و زبر باید خواند
1. دار نی در کشتن منصور برپا کرده اند
حرف حق را در میان خلق، بالا کرده اند