فیض از کوچهٔ معشوقه هوا می گیرد از سعیدا غزل 263
1. فیض از کوچهٔ معشوقه هوا می گیرد
نکهت از طرهٔ او باد صبا می گیرد
...
1. فیض از کوچهٔ معشوقه هوا می گیرد
نکهت از طرهٔ او باد صبا می گیرد
...
1. رخش روزی که طعن رنگ با لعل بدخشان زد
لبش هم حرف های سخت با یاقوت و مرجان زد
...
1. همت چو دست گیرد رطل گران توان زد
دامن کشان ز عالم سر در جهان توان زد
...
1. صدای خستگان جان و دل اندوهگین سوزد
که نی را خانهٔ خالی ز آواز حزین سوزد
...
1. اگر تو را هوس آیینه دار برخیزد
غبار از آینه تا زنگبار برخیزد
...
1. مکن باور که نفس از جا ز سستی برنمیخیزد
صدای پای این سرکش ز چستی برنمیخیزد
...
1. مجنون به گرد خیمهٔ لیلی نمی رسد
دیوانه را مقام تسلی نمی رسد
...
1. تا چون نیم به لب، لب جانان نمیرسد
آوازهای به گوش من از جان نمیرسد
...
1. خوش آن روزی که سر در راه آن ناآشنا باشد
غبار جادهٔ کویش به چشمم توتیا باشد
...
1. رخ زرد عشقبازان چمن و بهار باشد
دل پر ز داغ ایشان همه لاله زار باشد
...
1. شوم دیوانه اش مجنون به من گر همسفر باشد
در آتش می روم پروانه ام گر راهبر باشد
...
1. به ناز دل ز تو بردن خوش است خوش باشد
ز ما نیاز سپردن خوش است خوش باشد
...