زبان بستهٔ ما صوت بی صدا دارد از سعیدا غزل 227
1. زبان بستهٔ ما صوت بی صدا دارد
لب خموش به دل حرف آشنا دارد
...
1. زبان بستهٔ ما صوت بی صدا دارد
لب خموش به دل حرف آشنا دارد
...
1. به هر وادی که آبادی است آن وادی جفا دارد
در آن صحرا که معموری نمی باشد صفا دارد
...
1. ساغر از گردش ادوار چه پروا دارد
از شکستن سر سرشار چه پروا دارد
...
1. کسی ز سر میانش کجا خبر دارد
به غیر بهله که دستی در آن کمر دارد
...
1. در این وادی که معموری نه دیوار و نه در دارد
خوشا آن کس که نم در چشم و آهی در جگر دارد
...
1. کی دیدهٔ تر دارد سوزی که جگر دارد؟
ما در دل شب دیدیم فیضی که سحر دارد
...
1. عاشق از خود چو رود عزت دیگر دارد
عشق بیرون ز جهان دولت دیگر دارد
...
1. من از تخمین خاطر گفتمش چون مو کمر دارد
خیال دل خطا باشد که تا مو در نظر دارد
...
1. چه شور است این که دل از دست آن نامهربان دارد
که جای مغز جسم من نمک در استخوان دارد
...
1. به هنگام دعا زاهد نظر بر آسمان دارد
امید دانهٔ گندم مگر از کهکشان دارد
...
1. مگر خبر ز دل خسته آن نگار ندارد
چه آتشی است که امشب دلم قرار ندارد
...
1. عالم ز خرابی سر تدبیر ندارد
این حرف پریشان شده تعبیر ندارد
...