هر که را راه سخن وا شده موسی گردد از سعیدا غزل 215
1. هر که را راه سخن وا شده موسی گردد
هر که پاس دم خود داشت مسیحا گردد
1. هر که را راه سخن وا شده موسی گردد
هر که پاس دم خود داشت مسیحا گردد
1. نگریم بعد از این ترسم که دل خون جگر گردد
نسوزم سینه را داغش مبادا چشم تر گردد
1. عارف چو جهان سرکش مغرور نگردد
شور است محیط آب گهر شور نگردد
1. خوشا دلی که چو آیینه جلوگاه تو گردد
ز سر گذشته و چون زلف، گرد ماه تو گردد
1. زمین از اشک سرگردان من گرداب میگردد
زمان از نالههای زار من سیماب میگردد
1. ز بس بر سر خیال آن گل رخسار میگردد
به سرگر مشت خاری میزنم گلزار میگردد
1. چو از نور تجلی ساغری سرشار میگردد
حبابآسا تهی از خود تمامی یار میگردد
1. چه شور است این که بر گرد سر مخمور میگردد
که جان کندن به تلخی در مذاقم شور میگردد
1. ز راه عشقبازی این دل شیدا نمیگردد
که هرگز از طریق خویشتن دریا نمیگردد
1. در نظربازی من یار نهان می گردد
از میان چون بروم یار عیان می گردد
1. که طرف از این فلک فتنه بار می بندد
که یک گره چو گشاید هزار می بندد
1. نه خوی از جبههٔ آن دلبر مغرور می بارد
به چشم من ز روی آفتابش نور می بارد