خلقی که می کنند به آب مدام بحث از سعیدا غزل 191
1. خلقی که می کنند به آب مدام بحث
هر گز نمی کنند به نان حرام بحث
1. خلقی که می کنند به آب مدام بحث
هر گز نمی کنند به نان حرام بحث
1. مگذار در حریم خرابات، پای بحث
[جایی] که جام باده بود نیست جای بحث
1. به بستن کمرش نیست آن میان باعث
که فکر ما شده چون موی در میان باعث
1. خوشم به این مرض و انحراف طبع و مزاج
که جز تو کس نتواند مرا دوا و علاج
1. رفتم حباب وار ز خود در هوای موج
افتاده ام چو آب روان در قفای موج
1. تا کرد آن پریرخ و نامهربان خروج
جان رخت بست و کرد ز تنها روان خروج
1. دور است و همین باغ و بهاری و دگر هیچ
ماییم و کف دست نگاری و دگر هیچ
1. از دم تیغ قضا شیر مکیده است صبح
از شب و از روز خود مهر بریده است صبح
1. دیدهٔ غفلت گشا دریاب فیض نور صبح
می شوی خورشید عالم چون شوی منظور صبح
1. زینهار چون حباب مپرس از نشان صبح
بر هم زده است موج هوا خاندان صبح
1. هرگز ندیده ام گرهی بر جبین صبح
دارم نیازها به رخ نازنین صبح
1. شکست رونق آیینه را صفای قدح
گشوده چهره ز اسرار دل هوای قدح