کلیم الله زد فریاد چون بر طور سینا از سعیدا غزل 179
1. کلیم الله زد فریاد چون بر طور سینا رفت
چه حسن است این بت ما را که کوهش دید از جا رفت
1. کلیم الله زد فریاد چون بر طور سینا رفت
چه حسن است این بت ما را که کوهش دید از جا رفت
1. گر ز عالم داد یا بیداد یا بر باد رفت
از جهان کی رفت چیزی هر چه رفت از یاد رفت
1. ما را نمود روی وز ما رونما گرفت
آخر هر آنچه داشت به دل مدعا گرفت
1. در شکنج زلف او دل تاب نتواند گرفت
چون کتان، کام از شب مهتاب نتواند گرفت
1. دل ز تکرار بهشت حور از کوثر گرفت
آن قدر سودم به صندل سر، که درد سر گرفت
1. شوخ ما رسم قیل و قال گرفت
عاشقان را زبان حال گرفت
1. دل بسکه چشم شوخ تو را نام میگرفت
چشمم به گریه روغن بادام میگرفت
1. هر که آمد عمر خود را صرف سامان کرد و رفت
شمع را نازم که جسم خویش را جان کرد و رفت
1. دلم به گرمی عشق تو باغ باغ شکفت
به سینه از هوس آتش تو داغ شکفت
1. جوهر تیغی که من بر آن کمر میبینمت
سبزهٔ خاک شهیدان تا کمر میبینمت
1. ز من جان خواست جانان گفتمش از جان به جان منت
بجان و دل کشیدن می توان از جان جان منت
1. چند ای عمامه داران بر سر دستار، بحث
بر سر سجاده و تسبیح و بر زنار بحث