1 خبرت خفته می دهد دربان گر نخفتی خلاف گفتن چیست
2 ور زاصحاب فیلی اندر فعل خواب اصحاب کهف گفتن چیست
1 هرکه سعی بد کند در حق خلق همچو سعی خویش بدبیند دعا
2 همچنین فرمود ایزد در نبی لیس للانسان الا ماسعی
1 پیش پیری دلم حکایت کرد کز جوانی مرا چه بود بگفت
2 چون مرا در ره گناه کشید نامه من سیاه کرد و برفت
1 مرا از شریعت بود سرفرازی تو دایم چراغ طبیعت فروزی
2 بسوزی اگر با شریعت نسازی و گر با طبیعت بسازی بسوزی
1 زنفس او به لطافت همی رسند نفوس ز عقل او متحیر همی شوند عقول
2 به گاه عزم دلیر و به گاه حزم حذور گه غضب متانی، به گاه عفو عجول
3 مدار علم و عمل بر لطافتش مقصور صلاح دولت و دین بر اشارتش موکول
4 زهی مناقب اسلاف تو کمال خطب زهی محاسن اوصاف تو جمال فصول
1 به برنایی چنان بردم گمانی که گر دلبر نیابد دل بمیرد
2 کنون چون روز پیری روی بنمود همی از روی دلبر دل بگیرد
1 خوار شود تن به مرگ اگر چه عزیز است عز تن مرده عزیز بمیرد
2 خوار و عزیز از زمانه زنده نماند وآنکه زما زنده ماند نیز بمیرد
1 جهانی منم بی نصیب از جهان ز روی مثابت ز رای مصیب
2 که را داری اندر جهان جز مرا جهانی ز مال جهان بی نصیب
1 اگر چه هست جان اندر تن ما نمی دانند دانایان که جان چیست
2 چو کس بر آسمان از ما نبوده ست چه داند کز بر هفت آسمان چیست
1 ثقه الدین دراز بادت عمر کوتهی را به رنج من ره کن
2 عمر شکر ار دراز می خواهی به عطا عمر وعده کوته کن