1 بسته است رنگ روی مرا بر میان خویش کرده سرشک چشم مرا در دهان خویش
2 گر بر میان ستم کند از بستن کمر بر من همان کند که کند بر میان خویش
3 از بس که هست یاد لبش بر زبان من یابم حلاوت لب او در زبان خویش
4 دارد ز پرنیان تن و کرده تن مرا چون تار پرنیان زغم پرنیان خویش
1 دیدم کنار خویش تهی از نگار خویش من بی نگار خویش نخواهم کنار خویش
2 چشمم نگار کرد کنار مرا به خون چون در کنار خویش ندیدم نگار خویش
3 تا غمگسار خویش لقب کردمش زعشق جز غم ندید جان من از غمگسار خویش
4 گر چشم شوخ او نفکندی مرا ز راه نفکندمی به بارگه عشق بار خویش
1 چو دیده دید بر آن روی آبدار آتش دوید بر سرم از عشق آن نگار آتش
2 گر اتفاق نباشد میان آتش و آب چگونه گشت بر آن عارض آبدار آتش
3 ز عشق عارض او غمگسارم آتش است بران گری که گرفته است غمگسار آتش
4 اگرچه مانده ام از عاشقی در آتش دل مرا خوش است که ماند به روی یار آتش
1 ستم کردست بر جانم سر زلف ستمکارش نبینم جز جفا شغلش ندانم جز جفا کارش
2 اگرچه با ستمکاران نیامیزند جان و دل مرا آرام جان آمد سر زلف ستمکارش
3 نخرد کس بلای جان و زلفین بلا جویش بلای جان من گشته است و من با جان خریدارش
4 رخ رنگینش بزازست و عطارش خط مشکین عنای من ز بزازش عذاب من ز عطارش
1 رویت از روم نشان دارد و زلفت زحبش نکند عیش مرا جز حبش و روم تو خوش
2 خانه من ز جمال تو چو فردوس شده است خانه فردوس شود با صنم حورا فش
3 آتش عشق توام کرد پرستنده خویش ای همه آب جهان بنده آن یک آتش
4 چندگویی که پرستیدن آتش نه رواست آتش چنگ بیفروز و می عشق بچش
1 شکر بارد همی از ناردانش قمر تابد همی از گلستانش
2 شکر طعم و قمر نور است طبعم همه ساله ز وصف این و آنش
3 کمر بر خیزران بسته ندیدی یکی برخیز و بنگر در میانش
4 زمانه رستخیز آورد بر من ز عشق آن کمر وان خیزرانش
1 در شد چمن باغ به دیبای ملمع پیروزه گل گشت به یاقوت مرصع
2 گر باغ نه روم است و نه بغداد چرا شد پر اطلس واکسون ز دبیقی و ملمع
3 در جلوه نگه کن به عروسان بهاری بر پشت و سر از سبزه و گل چادر و مقنع
4 این باد سحرگاه بدین قطره باران از چاه همی ماه برآرد چو مقنع
1 ای اوج چرخ قصر معالیت را شرف اسلام و دین گرفته به تو نصرت و شرف
2 بر خاتم شرف نسب پاک تو نگین واندر جهان ز خاتم پیغمبران خلف
3 نام تو نعت صورت و فعل تو آمدست چونین بود بلی چو پیمبر بود سلف
4 توفیق تو ستوده تر از علم با عمل تدبیر تو صواب تر از تیر بر هدف
1 دلم را دیده عاشق کرد عاشق که دل را عشق لایق بود لایق
2 مراد از دیده معشوق است معشوق دلم پیوسته عاشق باد عاشق
3 بدان دلبر سپردم دل که دارد جمالش جمله حسن خلایق
4 تو گویی دیده را دیدار خوبی به روی او حوالت کرد خالق