1 روی زرینم از اندیشه سیمین بر او چه کنم دیده اگر باز نبینم بر او
2 روی او تازه گل پر بر و رخسار مرا نکند تازه مگر تازه گل پر بر او
3 به لب و بر همه با حور و پری باشم اگر لب من بر لب او باشد و بر بر بر او
4 دلم او دارد و دل جز بر دلبر نشود طوبی او را که چنو ماه بود دلبر او
1 گفتم رسید ماه بزرگ ای رخت چو ماه گفتا دراین مه از رخ من آرزو مخواه
2 گفتم چرا مرا نرسانی به آرزوی گفتا به آرزوت در این ماه نیست راه
3 گفتم سیه به رنگ گناه است زلف تو گفتا گناه و زلف نشاید مگر سیاه
4 گفتم یکی به سوی دو زلفت نگه کنم گفتا گنه بود چه کنی در گنه نگاه
1 ای با تو دلم همه وفا کرده با من دل تو همه جفا کرده
2 نه عهده عاشقی به سر برده نه وعده مردمی وفا کرده
3 ما را به بلای عشق ره داده وآنگه به میان ره رها کرده
4 اول نظر وصال فرموده و آخر به فراق مبتلا کرده
1 نبید روشن و آواز رود و روی چو ماه موکلان صبوح اند بامداد پگاه
2 از این سه دانه درافتند عاشقان در دام وز این سه فتنه گرایند عاقلان به گناه
3 ز دام فتنه و بند گنه چه آگاه است که نیست جان و دل او از این سه چیز آگاه
4 سپیده دم چه به آید چو باد صبح دمید نبید روشن و روی چو ماه و زلف سیاه
1 ای قامتت قیامت سرو چمن شده زلفین تو به بوی چو مشک ختن شده
2 هم قامتت چو صورت تو گشته دلفریب هم زلف تو چو وعده تو پر شکن شده
3 از شرم روی و قد تو ای ماه ماه و سرو این بر فلک گریخته آن بر چمن شده
4 اندر حجاب فتنه بماندم که چشم من مشک تو را بدید حجاب سمن شده
1 ای زرخسار تو در دی تازه گلزار آمده با بهار تو بهار نو پدیدار آمده
2 از بهار چهره تو وزگل رخسار تو دل چو بلبل وقت گل در ناله زار آمده
3 عشق من در خوردن آن گلزار و رخسار آمده است این جمال عالم آن گلزار و رخسار آمده
4 طره تو غمزه تو چهره تو زلف تو هر یکی در دلبری از بهر یک کار آمده
1 عشقت ز بس که شعبده پیدا کند همی دل را در آرزوی تو شیدا کند همی
2 آزرده ام همیشه من از اشک چشم خویش از بس که راز عشق تو پیدا کند همی
3 خشنودم از خیال تو کز صورت رخت با چشم من حکایت حورا کند همی
4 رومی رخی و باد چو بر زلف تو جهد از مشک ساده شکل چلیپا کند همی
1 نباشی یک زمان از عشق خالی که دایم در بلای زلف و خالی
2 کرا در سر خرد باشد، ندارد سر از سودای زلف و خال خالی
3 همی تا عارض چون بدر بینی به گوژی و نزاری چون هلالی
4 به قد چون الف تا دل سپردی به قامت لاجرم هم شکل دالی
1 صحن چمن که خرم و زیبا شود همی چون درج در و رزمه دیبا شود همی
2 زیباتر است عشرت و خرم تر است عیش تا باغ و سبزه خرم و زیبا شود همی
3 باغ از در تنعم و نزهت شود همی راغ از در نشاط و تماشا شود همی
4 برنا و پیر قصد گل و مل همی کنند زین دهر پیر گشته که برنا شود همی
1 ای زلف یار من زرهی یا زره گری یا پیش تیره غمزه دلبر زره وری
2 هرگز زره ز ره نبرد هیچ خلق را گر تو زره گری به زره چون زره بری
3 نشنیده ام که هیچ زره زهره پرورد بر روی آن صنم زره زهره پروری
4 هاروت خوانمت من و داوود گویمت تا دیدمت که زهره پرست و زره گری