1 چه لعبتی است که او سر بریده خوب آید ز سر بریدن او قدر او بیفزاید
2 کرا بریده شود سر براو ببخشایند ز سر بریدن او کس بر او نبخشاید
3 سخن سرای شود چون بریده شد سر او و گرچه هیچ سخن سر بریده نسراید
4 همیشه حبس کنندش گناه ناکرده عجب در آنکه تن او ز حبس نگزاید
1 زلف تو از مشک و مشک پر گره و بند لب ز عقیق و عقیق پر شکر و قند
2 فتنه قند تو نیکوان خراسان بسته بند تو جاودان دماوند
3 حسن تو روی تو را به نور بپرورد عشق تو جان مرا به نار بیاکند
4 پند دهی کز بلای عشق حذر کن مردم دلداده را چه سود کند پند
1 اگر چه عشق بتان سر به سر بلا باشد دلم به عشق همه ساله مبتلا باشد
2 دلم بلای من و عاشقی بلای دل است بلا که دید که همواره در بلا باشد
3 غلام قامت آنم که قامتم همه سال چو زلف او ز غم زلف او دوتا باشد
4 چو با کلاه و قبا دیدمش یقین گشتم که ماه راکله و سرو را قبا باشد
1 چنین یاری که من دارم به حُسنش یار کی باشد همی بت خوانمش در حسن و بت عیار کی باشد
2 ز بسیاری که حسن اوست دادم دل به عشق او به چونین یار دل دادن ز من بسیار کی باشد
3 ز یار آرام دل خیزد ز می نیروی تن زاید تنم بر می کی آرامد دلم بی یار کی باشد
4 به تیمارم که دستم نیست نه بر دل نه بر دلبر گرم دلبر به دست آید ز دل تیمار کی باشد
1 آمد آن فصل که در وی همه جز مل نخورند و آمد آن روز که مرغان همه جز گل نچرند
2 دلبران بوسه به عشاق دراین فصل دهند بیدلان پرده اندیشه در این فصل درند
3 گل و لاله چو رخ و عراض معشوق شدند عاشقان سوی گل و لاله از آن می نگرند
4 عجب این است که بی می نتوانند شکفت اندر این فصل کسانی که ز می برحذرند
1 آنکه رویت را به حسن روی شیرین آفرید زان لب شیرین غذای جان شیرین آفرید
2 مشک و شب را زینت آن زلف پر آشوب کرد وز من و تو نایب فرهاد و شیرین آفرید
3 آفرینش را ز روی خوب تو تشریف داد آفریننده بدین خوبی تو را زین آفرید
4 غم به جانم ره نیابد چون ببینم روی تو کز رخت جان آفرین داروی غمگین آفرید
1 صورتگران چه حیله و تدبیر کرده اند تا شبه روی و موی تو تصویر کرده اند
2 آخر چو روی و موی تو دلبر نیامده ست آن حال را چه حیله و تدبیر کرده اند
3 بالای و چهره تو به خوبی و دلبری از شهر بلخ کشمر و کشمیر کرده اند
4 حور و پری که هر دو به خوبی مسلم اند یک سوره از جمال تو تفسیر کرده اند
1 سرو سیمینی و سیمین سرو را یاقوت بار جزع من بی سیم و بی یاقوت تو یاقوت بار
2 گرنه قوت از دیده یاقوت بار من گرفت پس چرا آورد سیمین سرو تو یاقوت بار
3 سرو و یاقوتت چو قوت از دیده من یافتند چون مرا ندهی بدان سرو و بدان یاقوت بار
4 منت از خوددار کز قد و لب تو گشته اند هم به قامت هم به قیمت سرو با یاقوت خوار
1 بر روی آفتاب تو آن زلف تابدار ز آسیب باد سلسله گشته است آب وار
2 رخسار آبدار تو را رنگ آتش است زان رنگ دود داد بدان زلف تا بدار
3 زلفت چگونه روی تو را پرنگار کرد بر آب و آتش ار نکند هیچ کس نگار
4 ور رهگذار مور نه بر آب و آتش است خط را به گرد عارض رنگین تو چه کار