1 اگر ندیده ای از مشک پیش لاله سپر همی نگر به سوی آن دو زلف لاله سپر
2 رخش همی به دی از لاله نوبهار کند اگر حذر کند از چشم بد رواست حذر
3 ندید کس که ز هیچ آتشی بنفشه دمید از آتش رخ او چون دمد بنفشه تر
4 اگر شگفت بود لاله شکفته به دی بنفشه ای که ز آتش دمد شگفتی تر
1 بت سرو قدی و سرو سمن بر نگار سخن گوی و ماه سخن ور
2 قد و عارض توست شمشاد و لاله لب و بوسه توست یاقوت و شکر
3 سرین تو و عشق من هست فربه میان تو و صبر من هر دو لاغر
4 من از پای تا سر ز عشقم مرکب تو از پای تا سر ز خسنی مصور
1 چه حلقه هاست بدان زلف تابدار اندر چه غمزه هاست بدان چشم پرخمار اندر
2 ز غمزه هاش تباهی به هوش و عقل اندر ز حلقه هاش سیاهی به قیر و قار اندر
3 چه قندهاست در آن لب که لب همی خایند بتان ز حسرت آن لب به قندهار اندر
4 ز راستی که در آن قامت است پیدا شد مرا ز دیدن او راستی به کار اندر
1 زنایبان رخ و چشم و زلفت ای دلبر یکی گل است و دوم نرگس و سیوم عنبر
2 رخ تو راست ز سلطان نیکویی سه لقب یکی بدیع و دوم درخور و سیوم دلبر
3 همیشه در سر زلفت مجاورند سه چیز یکی شکنج و دوم حلقه و سیوم چنبر
4 لطافت از دولب تو ربوده اند سه آب یکی حیات و دوم زمزم و سیوم کوثر
1 ای رخ و زلفین تو در فتنه دام روزگار کرده ام در عشق تو دل را به کام روزگار
2 روزگار ار روز و شب باشد رخ و زلفین تو روزگاری دیگرند ای من غلام روزگار
3 لاجرم چون روزگار از جور ناسایی دمی آری اندر جور معروف است نام روزگار
4 کرده ام چشم از سرشک لاله گون چون جام می تا می هجرم چشانیدی به جام روزگار
1 خمار داد سرم را به چشم نیم خمار ز من ببرد به زلفین بی قرار قرار
2 اگر به می لب و رخسار او نسب دارد چرا که در دل من جای ساخته است خمار
3 وگر قرار دل من دو زلف او بردند چرا شدند زمن بی قرارتر صد بار
4 وگر به تیر همی قد او نکو ماند چرا شده ست دل من دو نیمه چون سوفار
1 زهی در غمزه چون هاروت ساحر به نور چهره همچون زهره زاهر
2 به چهره جسته ای آزار زهره به غمزه برده ای بازار ساحر
3 جمالت عنصر حسن است و در حسن نشد مثل تو موجود از عناصر
4 جفا از طبع تو رسمی است معهود وفا از خوی تو کاری است نادر
1 چو کهربا شد برگ و چو لعل گشت عصیر گره گره چو زره شد ز باد روی غدیر
2 مشعبدی کند اکنون خزان همی به درست که وصف حال جهان را همی کند تغییر
3 ز مرغزار برون کرد حله کمسان ز جویبار برآهیخت جامه تعبیر
4 خلنده گشت از او باد خاصه در صحرا گزنده گشت از او آب خاصه در شبگیر
1 امارت گرفت افتخاری دگر فرستاد دولت نثاری دگر
2 زیادت شد از بهر فتح و ظفر به میدان مردان سواری دگر
3 سپهر و ستاره بدین بزمگاه ازین به نکردند کاری دگر
4 به ایزد کزین خوبتر روزگار ندیده ست کس روزگاری دگر
1 روزه رفت و رسید عید فراز عود پیش آر و کار عید بساز
2 رمضان را پدید گشت انجام خیز تا خرمی کنیم آغاز
3 روزه از تاختن فرود آسود ساقیا با شراب و جام بتاز
4 آتش محتسب فرو مرده است ای مغنی بلند کن آواز