امارت گرفت افتخاری دگر از ادیب صابر قصیده 47
1. امارت گرفت افتخاری دگر
فرستاد دولت نثاری دگر
...
1. امارت گرفت افتخاری دگر
فرستاد دولت نثاری دگر
...
1. روزه رفت و رسید عید فراز
عود پیش آر و کار عید بساز
...
1. بسته است رنگ روی مرا بر میان خویش
کرده سرشک چشم مرا در دهان خویش
...
1. دیدم کنار خویش تهی از نگار خویش
من بی نگار خویش نخواهم کنار خویش
...
1. چو دیده دید بر آن روی آبدار آتش
دوید بر سرم از عشق آن نگار آتش
...
1. ستم کردست بر جانم سر زلف ستمکارش
نبینم جز جفا شغلش ندانم جز جفا کارش
...
1. رویت از روم نشان دارد و زلفت زحبش
نکند عیش مرا جز حبش و روم تو خوش
...
1. شکر بارد همی از ناردانش
قمر تابد همی از گلستانش
...
1. در شد چمن باغ به دیبای ملمع
پیروزه گل گشت به یاقوت مرصع
...
1. ای اوج چرخ قصر معالیت را شرف
اسلام و دین گرفته به تو نصرت و شرف
...
1. دلم را دیده عاشق کرد عاشق
که دل را عشق لایق بود لایق
...