1 تا دلم در دست آن سیمین بر سنگین دل است زیر پای من ز آب چشم و خون دل گل است
2 جز جفای من نگردد در دل سنگین او بر ندارد سنگ خارا آنچه او را در دل است
3 نیست نرمی در دلش با دیده پرآب من سنگ را از آب دیده نرم کردن مشکل است
4 تا دل سنگین او سازد همی اسباب هجر از دل مسکین من اسباب شادی زایل است
1 طرف چمن که خلعت فصل بهار یافت بی بت جمال بتکده قندهار یافت
2 هر زینتی که گم شده بود از زمین باغ جوینده با طراوت فصل بهار یافت
3 جادوست چار طبع که چندین هزار نقش طبع چمن به واسطه هر چهار یافت
4 از زاغ زینهار نمی یافت عندلیب اکنون به فر دولت گل زینهار یافت
1 روی تو به حسن حور عین است کوی تو بهشت راستین است
2 از بهر نثار خاک پایت چون دست دلم در آستین است
3 رخسار تو لاله ربیع است گفتار تو لولو ثمین است
4 زنبور گزنده ای به غمزه گرچه دو لبت چو انگبین است
1 هرگز ندید چشم جهان روی مکرمات کوته نشد ز دامن کس دست حادثات
2 بر زایران نگشت گشاده در عطا بر اهل فضل بسته نشد راه نایبات
3 بی مجد دین صفی سلاطین نجیب ملک فخر زمانه صدر اجل سید الکفات
4 یوسف که داد لفظ خوش و عزم ثاقبش هم آب را طراوت و هم خاک را ثبات
1 رخ تو روز منیر است و زلف تو شب داج برید صبر مرا تیغ عشقشان اوداج
2 منم که روز منیرم زمان زمان گیرد ز عشق روز منیر تو گونه شب داج
3 چو حاجبان سر زلفت سیاه پوشیده ست چو خسروان دل و صبرم همی کند تاراج
4 رخ تو تخته عاج است و دست فتنه بر او ز بهر بردن دلها دو خط نبشت زساج
1 آزر و مانی که صورتهای دلبر کرده اند نی رخ چون ماه و نی زلف چو عنبر کرده اند
2 عنبرین گیسوی و مه دیدار آن دلبر مرا بی نیاز از صورت مانی و آزر کرده اند
3 نرگسش چشم است و سروش قد و خوبان نام او ماه نرگس چشم و سرو ماه منظر کرده اند
4 وصف آن رخشنده عارض نعت آن تابنده روی فهم و فکرت را به رتبت روم و ششتر کرده اند
1 خوبی به روی خوب تو اقرار میکند عقل از نهیب عشق تو زنهار میکند
2 دل را دل چو سنگ تو آزار میدهد دم را دهان تنگ تو افگار میکند
3 خوشتر ز جان و عمری و از خواب خوش مرا آن چشم نیمخواب تو بیدار میکند
4 خورشید دلبرانی و رویت به دلبری با خویشتن دو زلف تو را یار میکند
1 گر ز جفا دوست پشیمان شود کار من از عشق به سامان شود
2 صبر کنم گرچه جفا می کند آخر از آن کرده پشیمان شود
3 مذهب خوبان ز جفا نگذرد او سپس مذهب ایشان شود
4 حال من از عشق پریشان کند چون سر زلفینش پریشان شود
1 این پری رویان که با زلف پریشان آمدند آدمی را اصل و فرع فتنه ایشان آمدند
2 عاشقان را با سر کار پریشان کرده اند تا به میدان با سر زلف پریشان آمدند
3 از رخ رنگین قرین آذر برزین شدند وز لب شیرین شریک آب حیوان آمدند
4 زلفشان چو زنگیان پاسبان بر گرد رخ راست گویی گنج خوبی را نگهبان آمدند
1 سبزه ها چون نقش دیبا دلبر و زیبا شدند ابر دیباباف شد تا سبزه ها دیبا شدند
2 قطره باران به اشک دلبران ماننده شد راغها چون روی دلداران از آن زیبا شدند
3 عاشقان را عاشقی گر واله و شیدا کند بلبلان از عشق گلها واله و شیدا شدند
4 تا گل اندر باغها چون روی معشوقان شکفت رازهای عاشقان از باغ و دل پیدا شدند