1 چند بارم بر فراق دلبران از دیده آب چند باشم آتش تیمار خوبان را کباب
2 تاسرشکم بیشتر شد صبر من کمتر شدست راست پنداری مگر من صبر می بارم نه آب
3 طبع و دستم با دو چیز اندر جهان الفت گرفت طبع با تیمار عشق و دست با جام شراب
4 عاشقی آرد جوانی خرما طبع جوان بی غمی خیزد زمستی حبذامست خراب
1 نماز شام چو کرد آن لطیف کودک خوب به عزم راه نشاط رکاب و رای رکوب
2 شبم دو شد که دو خورشید در یکی ساعت مرا غریب بماندند و کرد رای غروب
3 سپهر و مهر چو او پای در رکاب نهاد خجل شدند هم از راکب و هم از مرکوب
4 چو دور شد ز دو چشمم دو چشمه خورشید دو چشمه گشت دو چشمم ز فرقت محبوب
1 رخ تو روز منیر است و زلف تو شب داج برید صبر مرا تیغ عشقشان اوداج
2 منم که روز منیرم زمان زمان گیرد ز عشق روز منیر تو گونه شب داج
3 چو حاجبان سر زلفت سیاه پوشیده ست چو خسروان دل و صبرم همی کند تاراج
4 رخ تو تخته عاج است و دست فتنه بر او ز بهر بردن دلها دو خط نبشت زساج
1 تویی که مهر تو در مهرگان بهار من است که چهره تو گلستان و لاله زار من است
2 مرا ز کم شدن سبزه بس اثر نکند چو خط سبز تو از سبزه یادگار من است
3 بهار و سرو و گل و سوسن ای بهار بتان چو در کنار منی جمله در کنار من است
4 میان جان من و غم نماند هیچ سبب بدان سبب که جمال تو غمگسار من است
1 آزر و مانی که صورتهای دلبر کرده اند نی رخ چون ماه و نی زلف چو عنبر کرده اند
2 عنبرین گیسوی و مه دیدار آن دلبر مرا بی نیاز از صورت مانی و آزر کرده اند
3 نرگسش چشم است و سروش قد و خوبان نام او ماه نرگس چشم و سرو ماه منظر کرده اند
4 وصف آن رخشنده عارض نعت آن تابنده روی فهم و فکرت را به رتبت روم و ششتر کرده اند
1 دولت سلطان ما فرمان یزدان آمده ست هر چه سلطان خواست زین دولت همه آن آمده ست
2 هر زمان یزدانش عز نو دهد در مملکت تا سر تیغش معز دین یزدان آمده ست
3 از سلاطین جهان هرگز نیامد در وجود هیچ سلطانی بدین دولت که سلطان آمده ست
4 شاه شاهان پادشا سنجر که سهم خنجرش تاج و تخت و دین و دنیا را نگهبان آمده ست
1 رخ تو شحنه خوبی شده ست و زلف نقیب گل جمال تو را خار غمزه تو رقیب
2 دلم بماند به زندان عاشقی محبوس ز قصد شحنه غمز رقیب و جور نقیب
3 غریبم از تو و این را سبب نعیب غراب غراب را چه غرض بود در جمال حبیب
4 همیشه جفتم غریوم که باز نتوان داشت غریب را ز غریو و غراب را ز نعیب
1 چه لعبتی است که او سر بریده خوب آید ز سر بریدن او قدر او بیفزاید
2 کرا بریده شود سر براو ببخشایند ز سر بریدن او کس بر او نبخشاید
3 سخن سرای شود چون بریده شد سر او و گرچه هیچ سخن سر بریده نسراید
4 همیشه حبس کنندش گناه ناکرده عجب در آنکه تن او ز حبس نگزاید
1 جور از این برکشیده ایوانست که بر او مشتری و کیوانست
2 دم سردی که برکشد مردم هم از این برکشیده ایوانست
3 آدمکی را ز دور این ایوان جور انواع و رنج الوانست
4 گرچه گه سعد و گاه نحس دهد ور چه گه رزق و گاه حرمانست
1 تا دلم در دست آن سیمین بر سنگین دل است زیر پای من ز آب چشم و خون دل گل است
2 جز جفای من نگردد در دل سنگین او بر ندارد سنگ خارا آنچه او را در دل است
3 نیست نرمی در دلش با دیده پرآب من سنگ را از آب دیده نرم کردن مشکل است
4 تا دل سنگین او سازد همی اسباب هجر از دل مسکین من اسباب شادی زایل است