عالم را نشاید که سفاهت از عامی به حلم در گذراند که هر دو طرف را زیان دارد: هیبت این کم شود و جهل آن مستحکم. ,
2 چو با سفله گویی به لطف و خوشی فزون گرددش کبر و گردنکشی
معصیت از هر که صادر شود ناپسندیده است و از علما ناخوبتر که علم سلاح جنگ شیطان است و خداوند سلاح را چون به اسیری برند شرمساری بیش برد. ,
2 عام نادان پریشان روزگار به ز دانشمند ناپرهیزگار
3 کآن به نابینایی از راه اوفتاد وین دو چشمش بود و در چاه اوفتاد
جان در حمایت یک دم است و دنیا وجودی میان دو عدم. ,
دین به دنیا فروشان خرند، یوسف بفروشند تا چه خرند؟! ,
اَلَم اَعهَد اِلَیکُم یا بَنی آدَمَ اَن لاتَعبُدوا الشَّیطانَ؟ ,
4 به قول دشمن پیمان دوست بشکستی ببین که از که بریدی و با که پیوستی
شیطان با مخلصان برنمیآید و سلطان با مفلسان. ,
2 وامش مده آن که بی نماز است گر چه دهنش ز فاقه باز است
3 کاو فرض خدا نمیگزارد از قرض تو نیز غم ندارد
4 امروز دو مرده بیش گیرد مرکن فردا گوید تربی از اینجا بر کن
هر که در زندگانی نانش نخورند، چون بمیرد نامش نبرند. ,
لذت انگور بیوه داند نه خداوند میوه. ,
یوسف صدیق علیه السلام در خشکسال مصر سیر نخوردی تا گرسنگان فراموش نکند. ,
4 آن که در راحت و تنعم زیست او چه داند که حال گرسنه چیست
درویش ضعیف حال را در خشکی تنگ سال مپرس که چونی، الا به شرط آن که مرهم ریشش بنهی و معلومی پیشش. ,
2 خری که بینی و باری به گل در افتاده به دل بر او شفقت کن ولی مرو به سرش
3 کنون که رفتی و پرسیدیش که چون افتاد میان ببند و چو مردان بگیر دمب خرش
دو چیز محال عقل است: خوردن بیش از رزق مقسوم و مردن پیش از وقت معلوم. ,
2 قضا دگر نشود ور هزار ناله و آه به کفر یا به شکایت برآید از دهنی
3 فرشتهای که وکیل است بر خزاین باد چه غم خورد که بمیرد چراغ پیرزنی
ای طالب روزی بنشین که بخوری و ای مطلوب اجل مرو که جان نبری. ,
2 جهد رزق ار کنی و گر نکنی برساند خدای عز و جل
3 ور روی در دهان شیر و پلنگ نخورندت مگر به روز اجل
به نانهاده دست نرسد و نهاده هر کجا هست برسد. ,
2 شنیدهای که سکندر برفت تا ظلمات به چند محنت و خورد آن که خورد آب حیات
صیاد بی روزی ماهی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل در خشک نمیرد. ,
2 مسکین حریص در همه عالم همیرود او در قفای رزق و اجل در قفای او