توانگر فاسق کلوخ زراندود است و درویش صالح شاهد خاک آلود. این دلق موسی است مرقع و آن ریش فرعون مرصع. ,
شدت نیکان روی در فرج دارد و دولت بدان سر در نشیب. ,
2 هر که را جاه و دولت است و بدان خاطری خسته در نخواهد یافت
3 خبرش ده که هیچ دولت و جاه به سرای دگر نخواهد یافت
حسود از نعمت حق بخیل است و بندهٔ بی گناه را دشمن میدارد. ,
2 مردکی خشک مغز را دیدم رفته در پوستین صاحب جاه
3 گفتم ای خواجه گر تو بدبختی مردم نیکبخت را چه گناه
4 الا تا نخواهی بلا بر حسود که آن بخت برگشته خود در بلاست
تلمیذ بی ارادت عاشق بی زر است و روندهٔ بی معرفت مرغ بی پر و عالم بی عمل درخت بی بر و زاهد بی علم خانهٔ بی در. ,
مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت خوب است نه ترتیل سورت مکتوب. ,
عامی متعبد پیادهٔ رفته است و عالم متهاون سوار خفته. ,
عاصی که دست بر دارد، به از عابد که در سر دارد. ,
4 سرهنگ لطیف خوی دل دار بهتر ز فقیه مردم آزار
یکی را گفتند: عالم بی عمل به چه ماند؟ ,
گفت: به زنبور بی عسل. ,
3 زنبور درشت بی مروت را گوی باری چو عسل نمیدهی نیش مزن
مرد بی مروت زن است و عابد با طمع رهزن. ,
2 ای به ناموس کرده جامه سپید بهر پندار خلق و نامه سیاه
3 دست کوتاه باید از دنیا آستین خوه دراز و خوه کوتاه
دو کس را حسرت از دل نرود و پای تغابن از گل بر نیاید: تاجر کشتی شکسته و وارث با قلندران نشسته. ,
2 پیش درویشان بود خونت مباح گر نباشد در میان مالت سبیل
3 یا مرو با یار ازرق پیرهن یا بکش بر خان و مان انگشت نیل
4 دوستی با پیلبانان یا مکن یا طلب کن خانهای در خورد پیل
خلعت سلطان اگر چه عزیز است، جامهٔ خلقان خود به عزت تر و خوان بزرگان اگر چه لذیذ است، خردهٔ انبان خود به لذت تر. ,
2 سرکه از دسترنج خویش و تره بهتر از نان دهخدا و بره
خلاف راه صواب است و عکس رای اولوالالباب، دارو به گمان خوردن و راه نادیده بی کاروان رفتن. ,
امام مرشد محمد غزالی را رحمة الله علیه پرسیدند: چگونه رسیدی بدین منزلت در علوم؟ ,
گفت: بدان که هر چه ندانستم از پرسیدن آن ننگ نداشتم. ,
4 امید عافیت آن گه بود موافق عقل که نبض را به طبیعت شناس بنمایی