هر آنچه دانی که هر آینه معلوم تو گردد، به پرسیدن آن تعجیل مکن که هیبت سلطنت را زیان دارد. ,
2 چو لقمان دید کاندر دست داوود همی آهن به معجز موم گردد
3 نپرسیدش چه میسازی که دانست که بی پرسیدنش معلوم گردد
یکی از لوازم صحبت آن است که خانه بپردازی یا با خانه خدای در سازی. ,
2 حکایت بر مزاج مستمع گوی اگر خواهی که دارد با تو میلی
3 هر آن عاقل که با مجنون نشیند نباید کردنش جز ذکر لیلی
هر که با بدان نشیند اگر نیز طبیعت ایشان در او اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد و گر به خراباتی رود به نماز کردن، منسوب شود به خمر خوردن. ,
2 رقم بر خود به نادانی کشیدی که نادان را به صحبت برگزیدی
3 طلب کردم ز دانایی یکی پند مرا فرمود با نادان مپیوند
4 که گر دانای دهری خر بباشی وگر نادانی ابله تر بباشی
حلم شتر چنان که معلوم است اگر طفلی مهارش گیرد و صد فرسنگ برد، گردن از متابعتش نپیچد. اما اگر درهای هولناک پیش آید که موجب هلاک باشد و طفل آنجا به نادانی خواهد شدن، زمام از کفش در گسلاند و بیش مطاوعت نکند که هنگام درشتی ملاطفت مذموم است و گویند دشمن به ملاطفت دوست نگردد بلکه طمع زیادت کند. ,
2 کسی که لطف کند با تو خاک پایش باش وگر ستیزه برد در دو چشمش آکن خاک
3 سخن به لطف و کرم با درشتخوی مگوی که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک
هر که در پیش سخن دیگران افتد تا مایهٔ فضلش بدانند، پایهٔ جهلش معلوم کند. ,
2 ندهد مرد هوشمند جواب مگر آن گه کز او سؤال کنند
3 گر چه بر حق بود مزاج سخن حمل دعویش بر محال کنند
ریشی درون جامه داشتم و شیخ از آن هر روز بپرسیدی که چون است و نپرسیدی کجاست. دانستم از آن احتراز میکند که ذکر همه عضوی روا نباشد و خردمندان گفتهاند هر که سخن نسنجد، از جوابش برنجد. ,
2 تا نیک ندانی که سخن عین صواب است باید که به گفتن دهن از هم نگشایی
3 گر راست سخن گویی و در بند بمانی به زآن که دروغت دهد از بند رهایی
دروغ گفتن به ضربت لازم ماند که اگر نیز جراحت درست شود، نشان بماند. چون برادران یوسف که به دروغی موسوم شدند نیز به راست گفتن ایشان اعتماد نماند. قالَ بَل سَوَّلَت لَکُم اَنفُسُکُم اَمرا. ,
2 یکی را که عادت بود راستی خطایی رود در گذارند از او
3 و گر نامور شد به قول دروغ دگر راست باور ندارند از او
اَجَلّ کائنات از روی ظاهر آدمیست و اَذلّ موجودات سگ، و به اتّفاقِ خردمندان سگِ حق شناس به از آدمی ناسپاس. ,
2 سگی را لقمهای هرگز فراموش نگردد ور زنی صَد نوبتش سنگ
3 و گر عمری نوازی سفلهای را به کمتر تندی آید با تو در جنگ
از نفس پرور هنروری نیاید و بی هنر سروری را نشاید. ,
2 مکن رحم بر گاو بسیاربار که بسیارخسب است و بسیارخوار
3 چو گاو ار همی بایدت فربهی چو خر تن به جور کسان در دهی
در انجیل آمده است که ای فرزند آدم! گر توانگری دهمت، مشتغل شوی به مال از من و گر درویش کنمت، تنگدل نشینی. پس حلاوت ذکر من کجا دریابی و به عبادت من کی شتابی؟ ,
2 گه اندر نعمتی مغرور و غافل گه اندر تنگدستی خسته و ریش
3 چو در سرا و ضرّا حالت این است ندانم کی به حق پردازی از خویش