همه کس را عقل خود بکمال نماید و فرزند خود بجمال. ,
2 یکی یهود و مسلمان نزاع میکردند چنان که خنده گرفت از حدیث ایشانم
3 به طیره گفت مسلمان: گر این قبالهٔ من درست نیست خدایا یهود میرانم
4 یهود گفت: به تورات میخورم سوگند! وگر خلاف کنم همچو تو مسلمانم
ده آدمی بر سفرهای بخورند و دو سگ بر مرداری با هم به سر نبرند. حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر. حکما گفتهاند: توانگری به قناعت، به از توانگری به بضاعت. ,
2 رودهٔ تنگ به یک نان ِ تهی پر گردد نعمت ِ روی زمین پر نکند دیدهٔ تنگ
3 پدر چون دور ِ عمرش منقضی گشت مرا این یک نصیحت کرد و بُگذشت
4 که شهوت آتش است از وی بپرهیز به خود بَر آتش ِ دوزخ مکُن تیز
هر که در حال ِ توانایی نکویی نکند، در وقت ِ ناتوانی سختی بیند. ,
2 بد اختر تر از مردمآزار نیست که روز مصیبت کسش یار نیست
هر چه زود بر آید، دیر نپاید. ,
2 خاک ِ مشرق شنیدهام که کنند به چهل سال کاسهای چینی
3 صد به روزی کنند در مَردَشت لاجَرَم قیمتش همیبینی
4 مرغک از بیضه برون آید و روزی طلبد و آدمیبچه ندارد خبر و عقل و تمیز
کارها به صبر بر آید و مُستَعجِل به سر در آید. ,
2 به چشم ِ خویش دیدم در بیابان که آهسته سَبَق بُرد از شتابان
3 سمند ِ بادپای از تک فرو ماند شتربان همچنان آهسته میراند
نادان را به از خاموشی نیست وگر این مصلحت بدانستی، نادان نبودی. ,
2 چون نداری کمال ِ فضل آن به که زبان در دهان نگه داری
3 آدمی را زبان فضیحه کند، جوز ِ بیمغز را سبکساری
4 خری را ابلهی تعلیم میداد بر او بر صرف کرده سعی ِ دایم
هر که با داناتر از خود بحث کند تا بدانند که داناست، بدانند که نادان است. ,
2 چون در آید مِه از تویی به سخن گر چه به دانی، اعتراض مکن
هر که با بدان نشیند، نیکی نبیند. ,
2 گر نشیند فرشتهای با دیو وحشت آموزد و خیانت و ریو
3 از بدان نیکویی نیاموزی نکند گرگ پوستین دوزی
مردمان را عیب نهانی پیدا مکن که مر ایشان را رسوا کنی و خود را بی اعتماد. ,
هر که علم خواند و عمل نکرد بدان ماند که گاو راند و تخم نیفشاند. ,
از تن بیدل طاعت نیاید و پوست بیمغز را بضاعت نشاید. ,