خبری که دانی که دلی بیازارد، تو خاموش تا دیگری بیارد. ,
2 بلبلا! مژدهٔ بهار بیار خبر ِ بد به بوم باز گذار
هر که با بدان نشیند، نیکی نبیند. ,
2 گر نشیند فرشتهای با دیو وحشت آموزد و خیانت و ریو
3 از بدان نیکویی نیاموزی نکند گرگ پوستین دوزی
نصیحت از دشمن پذیرفتن خطاست ولیکن شنیدن رواست تا به خلاف آن کار کنی که آن عین صواب است. ,
2 حذر کن زآنچه دشمن گوید آن کن که بر زانو زنی دست تغابن
3 گرت راهی نماید راست چون تیر از او برگرد و راه دست چپ گیر
سر ِ مار به دست ِ دشمن بکوب که از اِحدَی الحُسنَیَین خالی نباشد: اگر این غالب آمد، مار کُشتی و گر آن، از دشمن رَستی. ,
2 به روز ِ معرکه ایمِن مشو ز خصم ِ ضعیف که مغز ِ شیر برآرد چو دل ز جان برداشت
نادان را به از خاموشی نیست وگر این مصلحت بدانستی، نادان نبودی. ,
2 چون نداری کمال ِ فضل آن به که زبان در دهان نگه داری
3 آدمی را زبان فضیحه کند، جوز ِ بیمغز را سبکساری
4 خری را ابلهی تعلیم میداد بر او بر صرف کرده سعی ِ دایم
ضعیفی که با قوی دلاوری کند، یار دشمن است در هلاک خویش. ,
2 سایه پرورده را چه طاقت آن که رود با مبارزان به قتال
3 سست بازو به جهل میفکند پنجه با مرد آهنین چنگال
ده آدمی بر سفرهای بخورند و دو سگ بر مرداری با هم به سر نبرند. حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر. حکما گفتهاند: توانگری به قناعت، به از توانگری به بضاعت. ,
2 رودهٔ تنگ به یک نان ِ تهی پر گردد نعمت ِ روی زمین پر نکند دیدهٔ تنگ
3 پدر چون دور ِ عمرش منقضی گشت مرا این یک نصیحت کرد و بُگذشت
4 که شهوت آتش است از وی بپرهیز به خود بَر آتش ِ دوزخ مکُن تیز
پنجه با شیر زدن و مشت با شمشیر، کار خردمندان نیست. ,
2 جنگ و زورآوری مکن با مست پیش سرپنجه در بغل نه دست
مردمان را عیب نهانی پیدا مکن که مر ایشان را رسوا کنی و خود را بی اعتماد. ,
هر که علم خواند و عمل نکرد بدان ماند که گاو راند و تخم نیفشاند. ,
پادشه باید که تا به حدی خشم بر دشمنان نراند که دوستان را اعتماد نماند. آتش خشم اول در خداوند خشم اوفتد پس آنگه زبانه به خصم رسد یا نرسد. ,
2 نشاید بنیآدم خاکزاد که در سر کند کبر و تندی و باد
3 تو را با چنین گرمی و سرکشی نپندارم از خاکی از آتشی
4 در خاک بیلقان برسیدم به عابدی گفتم: مرا به تربیت از جهل پاک کن