سر ِ مار به دست ِ دشمن از سعدی شیرازی گلستان 24
1. سر ِ مار به دست ِ دشمن بکوب که از اِحدَی الحُسنَیَین خالی نباشد: اگر این غالب آمد، مار کُشتی و گر آن، از دشمن رَستی.
...
1. سر ِ مار به دست ِ دشمن بکوب که از اِحدَی الحُسنَیَین خالی نباشد: اگر این غالب آمد، مار کُشتی و گر آن، از دشمن رَستی.
...
1. خبری که دانی که دلی بیازارد، تو خاموش تا دیگری بیارد.
...
1. پادشه را بر خیانت ِ کسی واقف مگردان، مگر آنگه که بر قبول ِ کلی واثق باشی و گر نه در هلاک ِ خویش سعی میکنی.
...
1. هر که نصیحت ِ خودرای میکند، او خود به نصیحتگری محتاج است.
...
1. فریب دشمن مخور و غرور مداح مخر، که این دام زرق نهاده است و آن دامن طمع گشاده. احمق را ستایش خوش آید چون لاشه که در کعبش دمی فربه نماید.
...
1. متکلّم را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد.
...
1. همه کس را عقل خود بکمال نماید و فرزند خود بجمال.
...
1. ده آدمی بر سفرهای بخورند و دو سگ بر مرداری با هم به سر نبرند. حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر. حکما گفتهاند: توانگری به قناعت، به از توانگری به بضاعت.
...
1. هر که در حال ِ توانایی نکویی نکند، در وقت ِ ناتوانی سختی بیند.
...
1. هر چه زود بر آید، دیر نپاید.
...
1. کارها به صبر بر آید و مُستَعجِل به سر در آید.
...
1. نادان را به از خاموشی نیست وگر این مصلحت بدانستی، نادان نبودی.
...