هر که در حال ِ توانایی نکویی نکند، در وقت ِ ناتوانی سختی بیند. ,
2 بد اختر تر از مردمآزار نیست که روز مصیبت کسش یار نیست
کشتن بندیان تأمل اولی تر است، به حکم آن که اختیار باقیست: توان کشت و توان بخشید. و گر بی تأمل کشته شود، محتمل است که مصلحتی فوت شود که تدارک مثل آن ممتنع باشد. ,
2 نیک سهل است زنده بی جان کرد کشته را باز زنده نتوان کرد
3 شرط عقل است صبر تیرانداز که چو رفت از کمان نیاید باز
دشمن چو از همه حیلتی فرو مانَد، سلسلهٔ دوستی بجنبانَد، پس آنگه به دوستی کارهایی کند که هیچ دشمن نتواند. ,
هر چه زود بر آید، دیر نپاید. ,
2 خاک ِ مشرق شنیدهام که کنند به چهل سال کاسهای چینی
3 صد به روزی کنند در مَردَشت لاجَرَم قیمتش همیبینی
4 مرغک از بیضه برون آید و روزی طلبد و آدمیبچه ندارد خبر و عقل و تمیز
مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه. ,
2 خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی به دولت تو گنه میکند به انبازی
3 ترحم بر پلنگ تیز دندان ستمکاری بود بر گوسپندان
کارها به صبر بر آید و مُستَعجِل به سر در آید. ,
2 به چشم ِ خویش دیدم در بیابان که آهسته سَبَق بُرد از شتابان
3 سمند ِ بادپای از تک فرو ماند شتربان همچنان آهسته میراند
فریب دشمن مخور و غرور مداح مخر، که این دام زرق نهاده است و آن دامن طمع گشاده. احمق را ستایش خوش آید چون لاشه که در کعبش دمی فربه نماید. ,
2 الا تا نشنوی مدح سخنگوی که اندک مایه نفعی از تو دارد
3 که گر روزی مرادش بر نیاری دو صد چندان عیوبت بر شمارد
بی هنران، هنرمند را نتوانند که بینند همچنان که سگان بازاری سگ صید را مشغله برآرند و پیش آمدن نیارند. یعنی سفله چون به هنر با کسی برنیاید، به خبثش در پوستین افتد. ,
2 کند هر آینه غیبت حسود کوته دست که در مقابله گنگش بود زبان مقال
متکلّم را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد. ,
2 مشو غرّه بر حُسن ِ گفتار ِ خویش به تحسین نادان و پندار خویش
نه هر که در مجادله چُست، در معامله درست. ,
2 بس قامت ِ خوش که زیر ِ چادَر باشد چون باز کنی مادر مادر باشد