12 اثر از باب هشتم در آداب صحبت در گلستان سعدی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب هشتم در آداب صحبت در گلستان سعدی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار سعدی شیرازی / گلستان سعدی شیرازی / باب هشتم در آداب صحبت در گلستان

باب هشتم در آداب صحبت در گلستان سعدی شیرازی

دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند: یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد. ,

2 علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست نادانی

3 نه محقق بود نه دانشمند چارپایی بر او کتابی چند

4 آن تهی مغز را چه علم و خبر که بر او هیزم است یا دفتر

رحم آوردن بر بدان ستم است بر نیکان، عفو کردن از ظالمان جور است بر درویشان. ,

2 خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی به دولت تو گنه می‌کند به انبازی

سخن میان دو دشمن چنان گوی که گر دوست گردند شرم زده نشوی. ,

2 میان دو کس جنگ چون آتش است سخن چین بدبخت هیزم کش است

3 کنند این و آن خوش دگرباره دل وی اندر میان کوربخت و خجل

4 میان دو تن آتش افروختن نه عقل است و خود در میان سوختن

چون در امضای کاری متردد باشی آن طرف اختیار کن که بی آزارتر بر آید. ,

2 با مردم سهل خوی دشخوار مگوی با آن که در صلح زند جنگ مجوی

تا کار به زر برمی‌آید جان در خطر افکندن نشاید. عرب گوید: آخِرُ الحِیَلِ السَّیفُ ,

4 چو دست از همه حیلتی در گسست حلال است بردن به شمشیر دست

عالم ناپرهیزگار کور مشعله‌دار است. ,

2 بی فایده هر که عمر در باخت چیزی نخرید و زر بینداخت

هر آن سری که در سر داری با دوست در میان منه چه دانی که وقتی دشمن گردد و هر گزندی که توانی، به دشمن مرسان که باشد که وقتی دوست شود. ,

رازی که نهان خواهی، با کس در میان منه وگر چه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را نیز دوستان مخلص باشد، همچنین مسلسل. ,

3 خامشی به که ضمیر دل خویش با کسی گفتن و گفتن که مگوی

4 ای سلیم آب ز سرچشمه ببند که چو پر شد نتوان بستن جوی

به دوستی پادشاهان اعتماد نتوان کرد و بر آواز خوش کودکان که آن به خیالی مبدل شود و این به خوابی متغیر گردد. ,

2 معشوق هزار دوست را دل ندهی ور می‌دهی آن دل به جدایی بنهی

نه هر که به صورت نکوست سیرت زیبا در اوست. کار اندرون دارد نه پوست. ,

2 توان شناخت به یک روز در شمایل مرد که تا کجاش رسیده‌ست پایگاه علوم

3 ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشو که خبث نفس نگردد به سالها معلوم

دو کس دشمن ملک و دینند: پادشاه بی حلم و زاهد بی علم. ,

2 بر سر ملک مباد آن ملک فرمانده که خدا را نبود بندهٔ فرمانبردار

هرکه با بزرگان ستیزد، خون خود ریزد. ,

2 خویشتن را بزرگ پنداری راست گفتند یک دو بیند لوچ

3 زود بینی شکسته پیشانی تو که بازی کنی به سر با قوچ

آثار سعدی شیرازی

12 اثر از باب هشتم در آداب صحبت در گلستان سعدی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب هشتم در آداب صحبت در گلستان سعدی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی