1 نه هر بیرون که بپسندی درونش همچنان باشد بسا حلوای صابونی که زهرش در میان باشد
1 سگ هم از کوچکی پلید بود اصل ناپاک از او پدید بود
1 شادمانی مکن که دشمن مرد تو هم از مرگ جان نخواهی برد
1 گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود
1 هر که دندان به خویشتن بنهاد خیر دیگر به کس نخواهد داد
1 بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود مقبل آن نیست که در حال بمیرد مولود
1 ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار
1 سفله را قوت مده چندانکه مستولی شود گرگ را چندانکه دندان تیزتر خونریزتر
1 نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار
1 بزرگی نماند بر آن پایدار که مردم به چشمش نمایند خوار