1 گهی کاندر بلا مانی ... ... ... خدا خوانی چو بازت عافیت بخشد سر از طاعت بگردانی
1 به پارسایی و رندی و فسق و مستوری چو اختیار به دست تو نیست معذوری
1 دروغی که حالی دلت خوش کند به از راستی کت مشوش کند
1 چو نفس آرام میگیرد چه در قصری چه در غاری چو خواب آمد چه بر تختی چه در پایان دیواری
1 نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار
1 ای پیک نامه بر که خبر میبری به دوست یا لیت اگر به جای تو من بودمی رسول
1 گر راه نمایی همه عالم راهست ور دست نگیری هه عالم چاهست
1 سگ هم از کوچکی پلید بود اصل ناپاک از او پدید بود
1 توان نان خورد اگر دندان نباشد مصیبت آن بود که نان نباشد
1 هر که دندان به خویشتن بنهاد خیر دیگر به کس نخواهد داد