1 چه داند خوابناک مست مخمور که شب را چون به روز آورد رنجور
1 دو عاشق را به هم بهتر بود روز دو هیزم را به هم خوشتر بود سوز
1 به شکر آنکه تو در خانهای و اهلت پیش نظر دریغ مدار از مسافر درویش
1 جایی نرسد کس به توانایی خویش الا تو چراغ رحمتش داری پیش
1 زندهدل از مرده نصیحت نیوش مردهدل از زنده نگیرد به گوش
1 یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
1 کوتهنظران را نبود جز غم خویش صاحبنظران را غم بیگانه و خویش
1 به کین دشمنان باطل میندیش که این حیفست ظاهر بر تن خویش
1 گر خود همه عالم بگشایی تو به تیغ چه سود که باز میگذاری به دریغ؟
1 مکن عمر ضایع به افسوس و حیف که فرصت عزیزست و الوقت سیف