1 از دست کسی بستده هر روز عطایی معذور بدارندش یک روز جفایی
1 صاحبدل نیک سیرت علامه گو کفش دریده باش و خلقان جامه
1 رفتن چو ضرورتست و منزل بگذاشت من خود ننهم دلی که بر باید داشت
1 ز خیرت خیر پیش آید، بکن چندانکه بتوانی مکافات بدی کردن، نمیگویم تو خود دانی
1 در طالع من نیست که نزدیک تو باشم میگویمت از دور دعا گر برسانند
1 بد نه نیکست بیخلافت ولیک مرد خالی نباشد از بد و نیک
1 دلت خوش باد و چشم از بخت روشن به کام دوستان و رغم دشمن
1 خیری که برآیدت به توفیق از دست در حق کسی کن که درو خیری هست
1 شادمانی مکن که دشمن مرد تو هم از مرگ جان نخواهی برد
1 بیچاره که در میان دریا افتاد مسکین چه کند که دست و پایی نزند