1 هر که با من بدست و با تو نکو دل منه بر وفای صحبت او
1 صاحبدل نیک سیرت علامه گو کفش دریده باش و خلقان جامه
1 کرم به جای فروماندگان چو نتوانی مروتست نه چندانکه خود فرومانی
1 ز خیرت خیر پیش آید، بکن چندانکه بتوانی مکافات بدی کردن، نمیگویم تو خود دانی
1 اگر بریان کند بهرام، گوری نه چون پای ملخ باشد ز موری
1 نداند آنکه درآورد دوستان از پای که بیخلاف بجنبند دشمنان از جای
1 این باد و بروت و نخوت اندر بینی آن روز که از عمل بیفتی بینی
1 آن گوی که طاقت جوابش داری گندم نبری به خانه چون جو کاری
1 مردی نه به قوتست و شمشیرزنی آنست که جوری که توانی نکنی
1 به پارسایی و رندی و فسق و مستوری چو اختیار به دست تو نیست معذوری