1 اگر بواب و سرهنگان هم از درگه برانندت ازان بهتر که در پهلوی مجهولی نشانندت
1 این بار نه بانگ چنگ و نای و دهلست کاین بار شکار شیر و جنگ مغلست
1 از مایهٔ بیسود نیاساید مرد مار از دم خویش چند بتواند خورد
1 گمان مبر که جهان اعتماد را شاید که بیعدم نبود هر چه در وجود آید
1 بیچاره که در میان دریا افتاد مسکین چه کند که دست و پایی نزند
1 توان نان خورد اگر دندان نباشد مصیبت آن بود که نان نباشد
1 چه کندمالک مختار که فرمان ندهد چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد
1 وقتی دل دوستان به جنگ آزارند چندانکه نه جای آشتی بگذارند
1 گفتم که برآید آبی از چاه امید افسوس که دلو نیز در چاه افتاد
1 دروغی که حالی دلت خوش کند به از راستی کت مشوش کند