از مایهٔ بیسود نیاساید از سعدی شیرازی مفرد 13
1. از مایهٔ بیسود نیاساید مرد
مار از دم خویش چند بتواند خورد
...
1. از مایهٔ بیسود نیاساید مرد
مار از دم خویش چند بتواند خورد
...
1. گمان مبر که جهان اعتماد را شاید
که بیعدم نبود هر چه در وجود آید
...
1. بیچاره که در میان دریا افتاد
مسکین چه کند که دست و پایی نزند
...
1. توان نان خورد اگر دندان نباشد
مصیبت آن بود که نان نباشد
...
1. چه کندمالک مختار که فرمان ندهد
چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد
...
1. وقتی دل دوستان به جنگ آزارند
چندانکه نه جای آشتی بگذارند
...
1. گفتم که برآید آبی از چاه امید
افسوس که دلو نیز در چاه افتاد
...
1. دروغی که حالی دلت خوش کند
به از راستی کت مشوش کند
...
1. غریب شهر کسان تا نبوده باشد مرد
ازو درست نیاید غم غریبان خورد
...
1. سلطان که به منزل گدایان آید
گر بر سر بوریا نشیند شاید
...
1. در طالع من نیست که نزدیک تو باشم
میگویمت از دور دعا گر برسانند
...
1. نیافرید خدایت به خلق حاجتمند
به شکر نعمت حق در به روی خلق مبند
...