1 در گرگ نگه مکن که بزغاله برد یک روز ببینی که پلنگش بدرد
1 سلطان که به منزل گدایان آید گر بر سر بوریا نشیند شاید
1 دو عاشق را به هم بهتر بود روز دو هیزم را به هم خوشتر بود سوز
1 گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود
1 سفله را قوت مده چندانکه مستولی شود گرگ را چندانکه دندان تیزتر خونریزتر
1 مکن عمر ضایع به افسوس و حیف که فرصت عزیزست و الوقت سیف
1 تو با این لطف دلبندی چرا با ما نپیوندی نقاب از بهر آن باشد که روی زشت بربندی
1 کس نیست که مهر تو درو شاید بست پس پیش تو ناچار کمر باید بست
1 خورشید که بر جامهٔ درویش افتد از بخت نگونش ابر در پیش افتد
1 نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت تو زیبایی بنام ایزد چرا باید که بربندی