1 ای بلند اختر خدایت عمر جاویدان دهاد وآنچه پیروزی و بهروزی در آنست آن دهاد
2 جاودان نفس شریفت بندهٔ فرمان حق بعد از آن بر جملهٔ فرماندهان فرمان دهاد
3 من بدانم دولت عقبی به نان دادن درست تا عنان عمر در دستست دستت نان دهاد
4 داعیان اندر دعا گویند پیش خسروان طاق ایوانت به رفعت بوسه بر کیوان دهاد
1 شهی که پاس رعیت نگاه میدارد حلال باد خراجش که مزد چوپانیست
2 وگرنه راعی خلقست زهرمارش باد که هر چه میخورد او جزیت مسلمانیست
1 گویند سعدیا به چه بطال ماندهای سختی مبر که وجه کفافت معینست
2 این دست سلطنت که تو داری به ملک شعر پای ریاضتت به چه در قید دامنست؟
3 یکچند اگر مدیح کنی کامران شوی صاحب هنر که مال ندارد تغابنست
4 بیزر میسرت نشود کام دوستان چون کام دوستان ندهی کام دشمنست
1 اگر خود بردرد پیشانی پیل نه مردست آنکه در وی مردمی نیست
2 بنی آدم سرشت از خاک دارد اگر خاکی نباشد آدمی نیست
1 دشمن اگر دوست شود چند بار صاحب عقلش نشمارد به دوست
2 مار همانست به سیرت که هست ورچه به صورت به در آید ز پوست
1 خواست تا عیبم کند پروردهٔ بیگانگان لاغری بر من گرفت آن کز گدایی فربهست
2 گرچه درویشم بحمدالله مخنث نیستم شیر اگر مفلوج باشد همچنان از سگ بهست
1 مرا از بهر دیناری ثنا گفت که بختت با سعادت مقترن باد
2 چو دینارش ندادم لعنتم کرد که شرم از روی مردانت چو زن باد
3 بیا تا هر دو با هم هیچ گیریم دعا و لعنتش بر خویشتن باد
1 بر تربت دوستان ماضی بگذشت بسی ز بوستان باد
2 گر بر سر خاک ما رود نیز سهلست بقای دوستان باد
1 ملک ایمن درخت بارورست زو قناعت به میوه باید کرد
2 چون ز بیخش برآورد نادان میوه یک بار بیش نتوان خورد
1 آدمی فضل بر دگر حیوان به جوانمردی و ادب دارد
2 گر تو گویی به صورت آدمیم هوشمند این سخن عجب دارد
3 پس تو همتای نقش دیواری که همین گوش و چشم و لب دارد