مر تو را چون دو کار پیش از سعدی شیرازی قطعه 473
1. مر تو را چون دو کار پیش آید
که ندانی کدام باید کرد
1. مر تو را چون دو کار پیش آید
که ندانی کدام باید کرد
1. دانی که بر نگین سلیمان چه نقش بود
دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد
1. ز دست ترشروی خوردن تبرزد
چنان تلخ باشد که گویی تبر زد
1. روزی به سرش نبشته بودند
کاین دولت و منصب آن نیرزد
1. از دست تهی کرم نیاید
هر چند دلش جواد باشد
1. کسی به حمد و ثنای برادران عزیز
ز عیب خویش نباید که بیخبر باشد
1. گر جهان فتنه گیرد از چپ و راست
و آتش و صعقه پیش و پس باشد
1. کاملانند در لباس حقیر
همچو لؤلؤ که در صدف باشد
1. سخن گفته دگر باز نیاید به دهن
اول اندیشه کند مرد که عاقل باشد
1. اگر صد دفتر شیرین بخوانی
گرانجان لایق تحسین نباشد
1. خر به سعی آدمی نخواهد شد
گرچه در پای منبری باشد
1. تشنهٔ سوخته در چشمهٔ روشن چو رسید
تو مپندار که از سیل دمان اندیشد