1 شنیدهام که فقیهی به دشتوانی گفت که هیچ خربزه داری رسیده؟ گفت آری
2 ازین طرف دو به دانگی گر اختیار کنی وزان چهار به دانگی قیاس کن باری
3 سؤال کرد که چندین تفاوت از پی چیست که فرق نیست میان دو جنس بسیاری
4 بگفت از اینچه تو بینی حلال ملک منست نیامدست به دستم به وجه آزاری
1 نجس ار پیرهن شبلی و معروف بپوشد همه دانند که از سگ نتوان شست پلیدی
2 گرگ اگر نیز گنهکار نباشد به حقیقت جای آنست که گویند که یوسف تو دریدی
1 طبیبی را حکایت کرد پیری که میگردد سرم چون آسیایی
2 نه گوشی ماند فهمم را نه هوشی نه دستی ماند جهدم را نه پایی
3 نه دیدن میتوانم بیتأمل نه رفتن میتوانم بیعصایی
4 روان دردمندم را ببندیش اگر دستت دهد تدبیر و رایی
1 گدایان بینی اندر روز محشر به تخت ملک بر چون پادشاهان
2 چنان نورانی از فر عبادت که گویی آفتابانند و ماهان
3 تو خود چون از خجالت سر برآری که بر دوشت بود بار گناهان
4 اگر دانی که بد کردی و بد رفت بیا پیش از عقوبت عذرخواهان
1 خداوندان نعمت را کرم هست ولیکن صبر به بر بینوایی
2 اگر بیگانگان تشریف بخشند هنوز از دوستان خوشتر گدایی
1 بشنو از من سخنی حق پدر فرزندی گر به رای من و اندیشهٔ من خرسندی
2 چیست دانی سر دینداری و دانشمندی آن روا دار که گر بر تو رود بپسندی
1 مرا گر صاحب دیوان اعلی چرا گوید به خدمت مینیایی
2 چو میدانم قصور پایهٔ خویش خلاف عقل باشد خودنمایی
3 بای فضیلة أسعی الیکم و کل الصید فی جوف الفراء
1 دامن جامه که در خار مغیلان بگرفت گر تو خواهی که به تندی برهانی بدری
2 یار مغلوب که در چنگ بداندیش افتاد یاری آنست که نرمی کنی و لابهگری
3 ور به سختی و درشتی پی او خوای بود تو از ان دشمن خونخواره ستمکارتری
4 کو هنوز از تن مسکین سر مویی نازرد تو به نادانی تعجیل سرش را ببری
1 گر بدانستی که خواهد مرد ناگه در میان جامه چندین کی تنیدی پیله گرد خویشتن
2 خرم آنکو خورد و بخشید و پریشان کرد و رفت تا چنین افسون ندانی دست بر افعی مزن
1 نکویی بابدان کردن وبالست ندانند این سخن جز هوشمندان
2 ز بهر آنکه با گرگان نکویی بدی باشد به حال گوسفندان