گر از خراج رعیت نباشدت از سعدی شیرازی قطعه 616
1. گر از خراج رعیت نباشدت باری
تو برگ حاشیت و لشکر از کجا آری؟
1. گر از خراج رعیت نباشدت باری
تو برگ حاشیت و لشکر از کجا آری؟
1. دیگران در ریاضتند و نیاز
ای که در کام نعمت و نازی
1. هر کجا خط مشکلی بکشند
جهد کن تا برون خط باشی
1. آن مکن در عمل که در عزلت
خوار و مذموم و متهم باشی
1. مکافات بدی کردن حلالست
چو بیجرم از کسی آزرده باشی
1. دوش در سلک صحبتی بودم
گوش و چشمم به مطرب و ساقی
1. ز لوح روی کودک بر توان خواند
که بد یا نیک باشد در بزرگی
1. بس دست دعا بر آسمان بود
تا پای برآمدت به سنگی
1. حاجت خلق از در خدای برآید
مرد خدایی چکار بر در والی؟
1. نظر کردم به چشم رای و تدبیر
ندیدم به ز خاموشی خصالی
1. بیهنر را دیدن صاحب هنر
نیش بر جان میزند چون کژدمی
1. نبایدت که پریشان شود قواعد ملک
نگاه دار دل مردم از پریشانی