1 هر که مشهور شد به بیادبی دگر از وی امید خیر مدار
2 آب کز سرگذشت در جیحون چه بدستی، چه نیزهای، چه هزار
1 گر بشنوی نصیحت مردان به گوش دل فردا امید رحمت و عفو خدای دار
2 بشنو که از سعادت جاوید برخوری ور نشنوی خذوه فغلوه پای دار
1 ملکداری با دیانت باید و فرهنگ و هوش مست و غافل کی تواند؟ عاقل و هشیار باش
2 پادشاهان پاسبانانند خفتن شرط نیست یا مکن، یا چون حراست میکنی بیدار باش
1 جزای نیک و بد خلق با خدای انداز که دست ظلم نماند چنین که هست دراز
2 تو راستی کن و با گردش زمانه بساز که مکر هم به خداوند مکر گردد باز
1 خلق در ملک خدای از همه جنسی باشد حاکمان خرده نگیرند که ما رندانیم
2 گر کسی را عملی هست و امیدی دارد ما گداییم درین ملک نه بازرگانیم
1 ای پسندیده حیف بر درویش تا دل پادشه به دست آری
2 تو برای قبول و منصب خویش حیف باشد که حق بیازاری
1 رحم الله معشر الماضین که به مردی قدم سپردندی
2 راحت جان بندگان خدای راحت جان خود شمردندی
3 کاش آنان چو زنده مینشوند باری این ناکسان بمردندی
1 یارب تو هر چه بهتر و نیکوترش بده این شهریار عادل و سالار سروران
2 توفیق طاعتش ده و پرهیز معصیت هرچ آن تو را پسند نیاید برو مران
3 از شر نفس و فتنهٔ خلقش نگاه دار یارب به حق سیرت پاک پیمبران
4 بعد از دعا نصیحت درویش بیغرض نیکش بود که نیک تأمل کند در آن
1 نخواهی کز بزرگان جور بینی عزیز من به خردان برببخشای
2 اگر طاقت نداری صدمت پیل چرا باید که بر موران نهی پای؟
1 دوران ملک ظالم و فرمان قاطعش چندان روان بود که برآید روان او
2 هرگز کسی که خانه مردم خراب کرد آباد بعد از آن نبود خاندان او