1 مراد و مطلب دنیا و آخرت نبرد مگر کسی که جوانمرد باشد و بسام
2 تو نیکنام شوی در زمانه ورنه بسست خدای عز وجل رزق خلق را قسام
1 مشمر برد ملک آن پادشاه که وی را نباشد خردمند پیش
2 خردمند گو پادشاهش مباش که خود پاشاهست بر نفس خویش
1 دل منه بر جهان که دور بقا میرود همچو سیل سر در زیر
2 پیر دیگر جوان نخواهد شد پیریش نیز هم نماند دیر
1 ضرورتست که آحاد را سری باشد وگرنه ملک نگیرد به هیچ روی نظام
2 به شرط آنکه بداند سر اکابر قوم که بیوجود رعیت سریست بیاندام
1 سگی شکایت ایام بر کسی میکرد نبینیام که چه برگشته حال و مسکینم
2 نه آشیانه چو مرغان نه غله چون موران قناعتم صفت و بردباری آیینم
3 هزار سنگ پریشان به یک نگه بخورم که اوفتاده نبینی بر ابروان چینم
4 که در ریاضت و خلوت مقام من دارد؟ که جامه خواب کلوخست و سنگ بالینم
1 هر که خیری کرد و موقوفی گذاشت رسم خیرش همچنان بر جای دار
2 نام نیک رفتگان ضایع مکن تا بماند نام نیکت یادگار
1 نظر که با همه داری به چشم بخشایش درر که بر همه باری ز ابر کف کریم
2 مرا دوبار نوازش کن و کرم فرما یکی به موجب خدمت یکی به حق قدیم
1 به مرگ خواجه فلان هیچ گم نگشت جهان که قائمست مقامش نتیجهٔ قابل
2 نگویمت که درو دانشست یا فضلی که نیست در همه آفاق مثل او فاضل
3 امید هست که او نیز چون به در میرد به نیکنامی و مقصود همگنان حاصل
1 چنانکه مشرق و مغرب به هم نپیوندند میان عالم و جاهل تألفست محال
2 وگر به حکم قضا صحبت اتفاق افتد بدانکه هر دو به قید اندرند و سجن و وبال
3 که آن به عادت خویش انبساط نتواند وز این نیاید تقریر علم با جهال
1 طبیب و تجربت سودی ندارد چو خواهد رفت جان از جسم مردم
2 خر مرده نخواهد خاست بر پا اگر گوشش بگیری خواجه ور دم