نظر که با همه داری به از سعدی شیرازی قطعه 581
1. نظر که با همه داری به چشم بخشایش
درر که بر همه باری ز ابر کف کریم
1. نظر که با همه داری به چشم بخشایش
درر که بر همه باری ز ابر کف کریم
1. آن ستمدیده ندیدی که به خونخواره چه گفت
ملکا جور مکن چون به جوار تو دریم
1. خلق در ملک خدای از همه جنسی باشد
حاکمان خرده نگیرند که ما رندانیم
1. گر بدانستی که خواهد مرد ناگه در میان
جامه چندین کی تنیدی پیله گرد خویشتن
1. اگر گویندش اندر نار جاوید
بخواهی ماند با فرعون و هامان
1. نکویی بابدان کردن وبالست
ندانند این سخن جز هوشمندان
1. یارب تو هر چه بهتر و نیکوترش بده
این شهریار عادل و سالار سروران
1. پسران فلان سه بدبختند
که چهارم نزاد مادرشان
1. خدایا فضل کن گنج قناعت
چو بخشیدی و دادی ملک ایمان
1. گدایان بینی اندر روز محشر
به تخت ملک بر چون پادشاهان
1. چو میدانستی افتادن به ناچار
نبایستی چنین بالا نشستن
1. صبر بر قسمت خدا کردن
به که حاجت به ناسزا بردن