خون دار اگرچه دشمن خردست از سعدی شیرازی قطعه 462
1. خون دار اگرچه دشمن خردست زینهار
مهمل رها مکن که زمانش بپرورد
1. خون دار اگرچه دشمن خردست زینهار
مهمل رها مکن که زمانش بپرورد
1. در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت
آن قدر عمری که دارد مردم آزاد مرد؟
1. مرد دیگر جوان نخواهد بود
پیریش هم بقا نخواهد کرد
1. ملک ایمن درخت بارورست
زو قناعت به میوه باید کرد
1. آن را که تو دست پیش داری
کس تیغ بلا زدن نیارد
1. آدمی فضل بر دگر حیوان
به جوانمردی و ادب دارد
1. تو خود جفا نکنی بیگناه بر بنده
وگر کنی سر تسلیم بر زمین دارد
1. دیو اگر صومعه داری کند اندر ملکوت
همچو ابلیس همان طینت ماضی دارد
1. طمع خام که سودی بکنم
سود، سرمایه به یک بار ببرد
1. شد غلامی به جوی کاب آرد
آب جوی آمد و غلام ببرد
1. من هرگز آب چاه ندیدم چنین مداد
بر یک ورق نویس که بر هفت بگذرد
1. مر تو را چون دو کار پیش آید
که ندانی کدام باید کرد