1 مر تو را چون دو کار پیش آید که ندانی کدام باید کرد
2 هر چه در وی مظنهٔ خطرست آنت بر خود حرام باید کرد
3 وانکه بیخوف و بیخطر باشد به همانت قیام باید کرد
1 مرد دیگر جوان نخواهد بود پیریش هم بقا نخواهد کرد
2 چون درخت خزان که زرد شود کاشکی همچنان بماندی زرد
1 صاحب کمال را چه غم از نقص مال و جاه چون ماه پیکری که برو سرخ و زرد نیست
2 مردی که هیچ جامه ندارد به اتفاق بهتر ز جامهای که درو هیچ مرد نیست
1 ضرورتست به توبیخ با کسی گفتن که پند مصلحت آموز کاربندش نیست
2 اگر به لطف به سر میرود به قهر مگوی که هر چه سر نکشد حاجت کمندش نیست
1 به تماشای میوه راضی شو ای که دستت نمیرسد بر شاخ
2 گر مرا نیز دسترس بودی بارگه کردمی و صفه و کاخ
3 و آدمی را که دست تنگ بود نتواند نهاد پای فراخ
1 خون دار اگرچه دشمن خردست زینهار مهمل رها مکن که زمانش بپرورد
2 تا کعب کودکی بود آغاز چشمه سار چون پیشتر رود ز سر مرد بگذرد
1 دهل را کاندرون زندان بادست به گردون میرسد فریادش از پوست
2 چرا درد نهانی برد باید؟ رها کن تا بداند دشمن و دوست
1 هرگز به مال و جاه نگردد بزرگ نام بدگوهری که خبث طبیعیش در رگست
2 قارون گرفتمت که شوی در توانگری سگ نیز با قلادهٔ زرین همان سگست
1 گر سفیهی زبان دراز کند که فلانی به فسق ممتازست
2 فسق ما بیبیان یقین نشود و او به اقرار خویش غمازست
1 پسر نورسیده شاید بود که نود ساله چون پدر گردد
2 پیر فانی طمع مدار که باز چارده ساله چون پسر گردد
3 سبزه گر احتمال آن دارد که ز خردی بزرگتر گردد
4 غله چون زرد شد امید نماند که دگر باره سبز برگردد