1 مرکب از بهر راحتی باشد بنده از اسب خویش در رنجست
2 گوشت قطعا بر استخوانش نیست راست خواهی چو اسب شطرنجست
1 علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست
2 به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز وگرنه سیل چو بگرفت، سد نشاید بست
1 مرا گویند با دشمن برآویز گرت چالاکی و مردانگی هست
2 کسی بیهوده خون خویشتن ریخت؟ کند هرگز چنین دیوانگی مست؟
3 تو زر بر کف نمییاری نهادن سپاهی چون نهد سر بر کف دست؟
1 هر که در بند تو شد بستهٔ جاوید بماند پای رفتن به حقیقت نبود بندی را
2 بندگان شکر خداوند بگویند ولیک چه توان گفت کرمهای خداوندی را
1 امید خلق برآور چنانکه بتوانی به حکم آنکه تو را هم امید مغفرتست
2 که گر ز پای درآیی بدانی این معنی که دستگیری درماندگان چه مصلحتست
1 طمع خام که سودی بکنم سود، سرمایه به یک بار ببرد
2 خر دعا کرد که بارش ببردند سیل بگرفت و خر و بار ببرد
1 در حدود ری یکی دیوانه بود سال و مه کردی به کوه و دشت گشت
2 در بهار و دی به سالی یک دو بار آمدی در قلب شهر از طرف دشت
3 گفت ای آنان که تان آماده بود گاه قرب و بعد این زرینه طشت
4 توزی و کتان به گرما پنج و شش قندز و قاقم به سرما هفت و هشت
1 آن را که تو دست پیش داری کس تیغ بلا زدن نیارد
2 ما را که تو بیگنه بکشتی کس نیست که دست پیش دارد
1 تو خود جفا نکنی بیگناه بر بنده وگر کنی سر تسلیم بر زمین دارد
2 به نیشی از مگس نحل برنشاید گشت از آنکه سابقهٔ فضل انگبین دارد
1 دیو اگر صومعه داری کند اندر ملکوت همچو ابلیس همان طینت ماضی دارد
2 ناکسست آنکه به دراعه و دستار کسست دزد دزدست وگر جامهٔ قاضی دارد