گویند سعدیا به چه بطال از سعدی شیرازی قطعه 438
1. گویند سعدیا به چه بطال ماندهای
سختی مبر که وجه کفافت معینست
1. گویند سعدیا به چه بطال ماندهای
سختی مبر که وجه کفافت معینست
1. ره نمودن به خیر ناکس را
پیش اعمی چراغ داشتنست
1. دشمن اگر دوست شود چند بار
صاحب عقلش نشمارد به دوست
1. دهل را کاندرون زندان بادست
به گردون میرسد فریادش از پوست
1. ماه را دید مرغ شب پره گفت
شاهدت روی و دلپذیرت خوست
1. خواست تا عیبم کند پروردهٔ بیگانگان
لاغری بر من گرفت آن کز گدایی فربهست
1. ای نفس چون وظیفهٔ روزی مقررست
آزاد باش تا نفسی روزگار هست
1. در سرای به هم کرده از پس پرده
مباش غره که هیچ آفریده واقف نیست
1. شهی که پاس رعیت نگاه میدارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانیست
1. صاحب کمال را چه غم از نقص مال و جاه
چون ماه پیکری که برو سرخ و زرد نیست
1. ضرورتست به توبیخ با کسی گفتن
که پند مصلحت آموز کاربندش نیست
1. اگر خود بردرد پیشانی پیل
نه مردست آنکه در وی مردمی نیست