1 خداوندیست تدبیر جهان را بری از شبه و مثل و جنس و همتا
2 اگر روزی مرادت بر نیارد جزع سودی ندارد صبر کن تا
1 مظلوم دست بستهٔ مغلوب را بگوی تا چشم بر قضا کند و صبر بر جفا
2 کاین دست بسته را بگشایند عاقبت وان گشاده باز ببندند بر قفا
1 سپاس دار خدای لطیف دانا را که لطف کرد و به هم برگماشت اعدا را
2 همیشه باد خصومت جهود و ترسا را که مرگ هر دو طرف تهنیت بود ما را
1 سخن به ذکر تو آراستن مراد آنست که پیش اهل هنر منصبی بود ما را
2 وگرنه منقبت آفتاب معلومست چه حاجتست به مشاطه روی زیبا را
1 طریق و رسم صاحبدولتانست که بنوازند مردان نکو را
2 دگر چون با خداوندان بقا داد نکو دارند فرزندان او را
1 هر که در بند تو شد بستهٔ جاوید بماند پای رفتن به حقیقت نبود بندی را
2 بندگان شکر خداوند بگویند ولیک چه توان گفت کرمهای خداوندی را
1 تو آن نکردهای از فعل خیر با من و غیر که دست فضل کند دامن امید رها
2 جز آستانهٔ فضلت که مقصد اممست کجاست در همه عالم وثوق اهل بها
3 متاع خویشتنم در نظر حقیر آمد که پرتوی ندهد پیش آفتاب سها
4 به سمع خواجه رسیدست گویی این معنی که گفت خیر صلوة الکریم اعودها
1 مباش غره به گفتار مادح طماع که دام مکر نهاد از برای صید نصیب
2 امیر ظالم جاهل که خون خلق خورد چگونه عالم و عادل شود به قول خطیب
1 احدا سامع المناجات صمدا کافی المهمات
2 هیچ پوشیده از تو پنهان نیست عالم السر و الخفیات
3 زیر و بالا نمیتوانم گفت خالق الارض والسموات
4 شکر و حمد تو چون توانم گفت حافظ فی جمع حالات
1 به سکندر نه ملک ماند و نه مال به فریدون نه تاج ماند و نه تخت
2 بیش از آن کن حساب خود که تو را دیگری در حساب گیرد سخت