1 تو آن نکردهای از فعل خیر با من و غیر که دست فضل کند دامن امید رها
2 جز آستانهٔ فضلت که مقصد اممست کجاست در همه عالم وثوق اهل بها
3 متاع خویشتنم در نظر حقیر آمد که پرتوی ندهد پیش آفتاب سها
4 به سمع خواجه رسیدست گویی این معنی که گفت خیر صلوة الکریم اعودها
1 به راه راست توانی رسید در مقصود تو راست باش که هر دولتی که هست تو راست
2 تو چوب راست بر آتش دریغ میداری کجا به آتش دوزخ برند مردم راست
1 چو خویشتن نتواند که میخورد قاضی ضرورتست که بر دیگران بگیرد سخت
2 که گفت پیرزن از میوه میکند پرهیز؟ دروغ گفت که دستش نمیرسد به درخت
1 سخن به ذکر تو آراستن مراد آنست که پیش اهل هنر منصبی بود ما را
2 وگرنه منقبت آفتاب معلومست چه حاجتست به مشاطه روی زیبا را
1 گر اهل معرفتی هر چه بنگری خوبست که هر چه دوست کند همچو دوست محبوبست
2 کدام برگ درختست اگر نظر داری که سر صنع الهی برو نه مکتوبست
1 پدرم بندهٔ قدیم تو بود عمر در بندگی به سر بردست
2 بندهزاده که در وجود آمد هم به روی تو دیده بر کردست
3 خدمت دیگری نخواهد کرد که مرا نعمت تو پروردست
1 چنین که هست نماند قرار دولت و ملک که هر شبی را بیاختلاف روزی هست
2 چو دست دست تو باشد دراز چندان کن که دست دست تو باشد اگر بگردد دست
1 عیب آنان مکن که پیش ملوک پشت خم میکنند و بالا راست
2 هر که را بر سماط بنشستی واجب آمد به خدمتش برخاست
3 چون مکافات فضل نتوان کرد عذر بیچارگان بباید خواست
1 سپاس دار خدای لطیف دانا را که لطف کرد و به هم برگماشت اعدا را
2 همیشه باد خصومت جهود و ترسا را که مرگ هر دو طرف تهنیت بود ما را
1 مظلوم دست بستهٔ مغلوب را بگوی تا چشم بر قضا کند و صبر بر جفا
2 کاین دست بسته را بگشایند عاقبت وان گشاده باز ببندند بر قفا