طریق و رسم صاحبدولتانست از سعدی شیرازی قطعه 415
1. طریق و رسم صاحبدولتانست
که بنوازند مردان نکو را
1. طریق و رسم صاحبدولتانست
که بنوازند مردان نکو را
1. هر که در بند تو شد بستهٔ جاوید بماند
پای رفتن به حقیقت نبود بندی را
1. تو آن نکردهای از فعل خیر با من و غیر
که دست فضل کند دامن امید رها
1. مباش غره به گفتار مادح طماع
که دام مکر نهاد از برای صید نصیب
1. احدا سامع المناجات
صمدا کافی المهمات
1. به سکندر نه ملک ماند و نه مال
به فریدون نه تاج ماند و نه تخت
1. چو خویشتن نتواند که میخورد قاضی
ضرورتست که بر دیگران بگیرد سخت
1. چنین که هست نماند قرار دولت و ملک
که هر شبی را بیاختلاف روزی هست
1. علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد
دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست
1. مرا گویند با دشمن برآویز
گرت چالاکی و مردانگی هست
1. یکی از بخت کامران بینی
دیگری تنگ عیش و کوتهدست
1. به راه راست توانی رسید در مقصود
تو راست باش که هر دولتی که هست تو راست