1 تو آن نهای که به جور از تو روی برپیچند گناه تست و من استادهام به استغفار
2 مرا غبار تو هرگز اثر کند در دل که خاکپای توام؟ خاک را چه غم ز غبار؟
1 در قطرهٔ باران بهاری چه توان گفت؟ در نافهٔ آهوی تتاری چه توان گفت؟
2 گر در همه چیزی صفت و نعت بگنجد در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت؟
1 چند گویی که مهر ازو بردار خویشتن را به صبر ده تسکین
2 کهربا را بگوی تا نبرد چه کند کاه پارهای مسکین؟
1 متی حللت بشیراز یا نسیم الصبح خذالکتاب و بلغ سلامی الاحباب
2 اگر چه صبر من از روی دوست ممکن نیست همی کنم به ضرورت چو صبر ماهی از آب
1 وه که چه آزار بود من از مهر تو لیک چو باز آمدی آن همه برداشتی
2 سر چو برآورد صبح بپوشد گناه روز همه روز جنگ شب همه شب آشتی
1 خوب را گو پلاس در بر کن که همان لعبت نگارینست
2 زشت را گو هزار حله بپوش که همان مردهشوی پارینست
1 گر مرا بیتو در بهشت برند دیده از دیدنش بخواهم دوخت
2 کاین چنینم خدای وعده نکرد که مرا در بهشت باید سوخت
1 من بگویم ندیدهام دهنی کز دهان تو تنگتر باشد
2 تنگتر زین دهان فراخ ولیک نه همه تنگها شکر باشد
1 شبی خواهم که پنهانت بگویم نهان از آشنایان و غریبان
2 چنان در خود کشم چوگان زلفت کزو غافل بود گوی گریبان
3 ولیکن هر گناهی را جزاییست گناه عشق را جور رقیبان
1 گفتم به ره ببینم و دامن بگیرمش کای رشک آفتاب جمال منیر تو
2 شهری بر آتش غم هجران بسوختی اول منم به قید محبت اسیر تو
3 انعام کن به گوشهٔ چشم ارادتی تا بندهٔ تو باشم و منت پذیر تو
4 صاحبدلی به تربیتم گفت زینهار غوغا مکن که دوست ندارد نفیر تو