1 بس ای غلام بدیعالجمال شیرینکار که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش
2 به نفط گنده چه حاجت که بر دهان گیری تو را خود از لب لعلست در دهان آتش
1 آن پریروی که از مرد و زن و پیر و جوان هر که بینی دم صاحبنظری میزندش
2 آستینم زد و از هوش برفتم در حال راست گفتند که دیوانه پری میزندش
1 مرا به صورت شاهد نظر حلال بود که هرچه مینگرم شاهدست در نظرم
2 دو چشم در سر هر کس نهادهاند ولی تو نقش بینی و من نقشبند مینگرم
1 شبی خواهم که پنهانت بگویم نهان از آشنایان و غریبان
2 چنان در خود کشم چوگان زلفت کزو غافل بود گوی گریبان
3 ولیکن هر گناهی را جزاییست گناه عشق را جور رقیبان
1 هزار بوسه دهد بتپرست بر سنگی که ضر و نفع محالست ازو نشان دادن
2 تو بت! ز سنگ نهای بل ز سنگ سختتری که بر دهان تو بوسی نمیتوان دادن!
1 کسی ملامتم از عشق روی او میکرد که خیره چند شتابی به خون خود خوردن؟
2 ازو بپرس که دارد اسیر بر فتراک ز من مپرس که دارم کمند در گردن
1 چند گویی که مهر ازو بردار خویشتن را به صبر ده تسکین
2 کهربا را بگوی تا نبرد چه کند کاه پارهای مسکین؟
1 بر آن گلیم سیاهم حسد همی آید که هست در بر سیمین چون صنوبر او
2 گلیم بین که در آن بر، چه عیش میراند سیه گلیمی من بین که دورم از بر او
1 گفتم به ره ببینم و دامن بگیرمش کای رشک آفتاب جمال منیر تو
2 شهری بر آتش غم هجران بسوختی اول منم به قید محبت اسیر تو
3 انعام کن به گوشهٔ چشم ارادتی تا بندهٔ تو باشم و منت پذیر تو
4 صاحبدلی به تربیتم گفت زینهار غوغا مکن که دوست ندارد نفیر تو
1 وه که چه آزار بود من از مهر تو لیک چو باز آمدی آن همه برداشتی
2 سر چو برآورد صبح بپوشد گناه روز همه روز جنگ شب همه شب آشتی