1 تا نگویی که عاملان حریص نیکخواهان دولت شاهند
2 کانچه در مملکت بیفزایند از ثنای جمیل میکاهند
3 راحت از مال وی به خلق رسان تا همه عمر و دولتش خواهند
1 هر که مقصود و مرادش خور و خوابست از عمر حیوانیست که بالاش به انسان ماند
2 هر چه داری بده و دولت معنی بستان تا چو این نعمت ظاهر برود آن ماند
1 بسا بساط خداوند ملک دولت را که آب دیدهٔ مظلوم در نور داند
2 چو قطره قطرهٔ باران خرد بر کهسار که سنگهای درشت از کمر بگرداند
1 مر تو را چون دو کار پیش آید که ندانی کدام باید کرد
2 هر چه در وی مظنهٔ خطرست آنت بر خود حرام باید کرد
3 وانکه بیخوف و بیخطر باشد به همانت قیام باید کرد
1 چو نیکبخت شدی ایمن از حسود مباش که خار دیدهٔ بدبخت نیکبختانند
2 چو دستشان نرسد لاجرم به نیکی خویش بدی کنند به جای تو هر چه بتوانند
1 الحق امنای مال ایتام همچون تو حلالزاده بایند
2 هرگز زن و مرد و کفر و اسلام نفس از تو خبیثتر نزایند
3 اطفال عزیز نازپرورد از دست تو دست بر خدایند
4 طفلان تو را پدر بمیراد تا جور وصی بیازمایند
1 رحمت صفت خدای باقیست و آن را که خدای برگزیند
2 گر جرم و خطای ما نباشد پس عفو تو بر کجا نشیند؟
1 اگر خونی نریزد شاه عالم بسا خونا که در عالم بریزند
2 بباید کشت هر یکچند گرگی به زاری تا دگر گرگان گریزند
1 اگر صد دفتر شیرین بخوانی گرانجان لایق تحسین نباشد
2 مزاح و خنده کار کودکانست چو ریش آمد زنخ شیرین نباشد
1 دوستان سخت پیمان را ز دشمن باک نیست شرط یار آنست کز پیوند یارش نگسلد
2 صد هزاران خیط یکتو را نباشد قوتی چون به هم برتافتی اسفندیارش نگسلد