1 نشان آخر عهد و زوال ملک ویست که در مصالح بیچارگان نظر نکند
2 به دست خویش مکن خانگاه خود ویران که دشمنان تو با تو ازین بتر نکند
1 آنکه در حضرت بیچون تو قربی دارد گر جهانی به هم آید به بعیدش نکنند
2 وآنکه در نامهٔ او خامهٔ بدبختی تست گر همه خلق بکوشند سعیدش نکنند
1 هر کجا دردمندی از سر شوق گوش بر نالهٔ حمام کند
2 چارپایی برآورد آواز وان تلذذ برو حرام کند
3 حیف باشد صفیر بلبل را که زفیر خر ازدحام کند
4 کاش بلبل خموش بنشستی تا خر آواز خود تمام کند
1 ز دست ترشروی خوردن تبرزد چنان تلخ باشد که گویی تبر زد
2 گرم روی با پشت گردد از آن به که رویی ببینم که پشتم بلرزد
3 گدا طبع اگر در تموز آب حیوان به دستت دهد جور سقا نیرزد
4 کسی را فراغ از چنین خلق دیدن مسلم بود کو قناعت بورزد
1 آسیا سنگ ده هزار منی به دور مرد از کمر بگردانند
2 لیکن از زیر به زبر بردن به هزار آدمیش نتوانند
1 کسی به حمد و ثنای برادران عزیز ز عیب خویش نباید که بیخبر باشد
2 ز دشمنان شنو ای دوست تا چه میگویند که عیب در نظر دوستان هنر باشد
1 چو دولت خواهد آمد بندهای را همه بیگانگانش خویش گردند
2 چو برگردید روز نیکبختی در و دیوار بر وی نیش گردند
1 نه سام و نریمان و افراسیاب نه کسری و دارا و جمشید ماند
2 تو هم دل مبند ای خداوند ملک چو کس را ندانی که جاوید ماند
3 چو دور جوانی خلل میکند به پایان پیری چه امید ماند؟
1 روزی به سرش نبشته بودند کاین دولت و منصب آن نیرزد
2 سی ساله توانگری و فرمان یک روزه هلاک جان نیرزد
3 دیدی که چه کرد عیش و چون مرد آن عاقبت آن فلان نیرزد
4 صد دور بقا چنانکه دید مردن به زه کمان نیرزد
1 ناکسان را فراستیست عظیم گرچه تاریک طبع و بدخویند
2 چون دو کس مشورت برند به هم گویند این عیب من همی گویند