1 هیچ فرصت ورای آن مطلب که کسی مرگ دشمنان بیند
2 تا نمیرد یکی به ناکامی دیگری دوستکام ننشیند
3 تو هم ایمن مباش و غره مشو که فلک هیچ دوست نگزیند
4 شادکامی مکن که دشمن مرد مرغ، دانه یکان یکان چیند
1 سخن گفته دگر باز نیاید به دهن اول اندیشه کند مرد که عاقل باشد
2 تا زمانی دگر اندیشه نباید کردن که چرا گفتم و اندیشهٔ باطل باشد
1 ز دور چرخ چه نالی ز فعل خویش بنال که از گزند تو مردم هنوز مینالند
2 نگفتمت که چو زنبور زشتخوی مباش که چون پرت نبود پای در سرت مالند
1 تا سگان را وجود پیدا نیست مشفق و مهربان یکدگرند
2 لقمهای در میانشان انداز که تهیگاه یکدگر بدرند
1 بسیار برفتند و به جایی نرسیدند ارباب فنون با همه علمی که بخواندند
2 توفیق سعادت چو نباشد چه توان کرد؟ ابلیس براندند و برو کفر براندند
1 کاملانند در لباس حقیر همچو لؤلؤ که در صدف باشد
2 ای که در بند آب حیوانی کوزه بگذار تا خزف باشد
1 بدین الحان داودی عجب نیست که مرغان هوا حیران بمانند
2 خدای این حافظان ناخوش آواز بیامرزاد اگر ساکن بخوانند
1 دامن آلوده اگر خود همه حکمت گوید به سخن گفتن زیباش بدان به نشوند
2 وآنکه پاکیزه رود گر بنشیند خاموش همه از سیرت زیباش نصیحت شنوند
1 حریف عمر به سر برده در فسوق و فجور به وقت مرگ پشیمان همی خورد سوگند
2 که توبه کردم و دیگر گنه نخواهم کرد تو خود دگر نتوانی به ریش خویش مخند
1 یاد دارم ز پیر دانشمند تو هم از من به یاد دار این پند
2 هر چه بر نفس خویش نپسندی نیزبر نفس دیگری مپسند