1 بندگان را ز حد به در منواز این سخن سهل تستری گوید
2 کانکه با خود برابرش کردی بیم باشد که برتری جوید
1 بود در خاطرم که یک چندی گرچه هستم به اصل و دانش حر
2 به خرد با فرشته هم پهلو سخن نظم، نظم دانهٔ در
3 تا مگر گردد از ایادی تو تنگم از مرده ریگ مردم پر
4 چون نبودیم در خور خدمت گفت عفوت که السلامة مر
1 هر که بینی مراد و راحت خویش از همه خلق بیشتر خواهد
2 و آن میسر شود به کوشش و رنج که قضا بخشد و قدر خواهد
3 ای که میخواهی از نگارین کام با نگارش بگوی اگر خواهد
4 دختر اندر شکم پسر نشود گرچه بابا همی پسر خواهد
1 برای ختم سخن دست بر دعا داریم امیدوار قبول از مهیمن غفار
2 همیشه تا که فلک را بود تقلب دور مدام تا که زمین را بود ثبات و قرار
3 ثبات عمر تو باد و دوام عافیتت نگاهداشته از نائبات لیل و نهار
4 تو حاکم همه آفاق وآنکه حاکم تست ز بخت و تخت جوانی و ملک برخوردار
1 صانع نقشبند بی مانند که همه نقش او نکو آید
2 رزق طایر نهاده در پر و بال تا به هر طعمهای فرو آید
3 روزی عنکبوت مسکین را پر دهد تا به نزد او آید
1 سفینهٔ حکمیات و نظم و نثر لطیف که بارگاه ملوک و صدور را شاید
2 به صدر صاحب صاحبقران فرستادم مگر به عین عنایت قبول فرماید
3 رونده رفت ندانم رسید یا نرسید ازین قیاس که آینده دیر میآید
4 به پارسایی ازین حال مشورت بردم مگر ز خاطر من بند بسته بگشاید
1 هر که بر روی زمین مهلت عیشی دارد ای بسا روز که در زیر زمین خواهد بود
2 کشتی آرام نگیرد که بود بر سر آب تا جهان بر سر آبست چنین خواهد بود
1 چو رنج برنتوانی گرفتن از رنجور قدم ز رفتن و پرسیدنش دریغ مدار
2 هزار شربت شیرین و میوهٔ مشموم چنان مفید نباشد که بوی صحبت یار
1 حقیقتیست که دانا سرای عاریتی ز بهر هشتن و پرداختن نفرماید
2 من این مقام نه از بهر آن بنا کردم که پنج روز بقا اعتماد را شاید
3 خلاف عهد زمان بیخلاف معلومست که هیچ نوع نبخشد که باز نرباید
4 بلی به نیت آن تا چو رخت بربندم به جای من دگری همچنین بیاساید
1 خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود
2 کهن سخت که بر سنگ صلابت راند نتواند که لطافت نکند با داود