1 امشب نه بیاض روز برمیآید نه نالهٔ مرغان سحر میآید
2 بیدار همه شب و نظر بر سر کوه تا صبح کی از سنگ به در میآید
1 از هرچه کنی مرهم ریش اولیتر دلداری خلق هرچه بیش اولیتر
2 ای دوست به دست دشمنانم مسپار گر میکشیم به دست خویش اولیتر
1 بگذشت بر آب چشم همچون جویم پنداشت کزو مرحمتی میجویم
2 من قصهٔ خویشتن بدو چون گویم؟ ترکست و به چوگان بزند چون گویم
1 از جملهٔ بندگان منش بندهترم وز چشم خداوندیش افکندهترم
2 با این همه دل بر نتوان داشت که دوست چندانکه مرا بیش کشد زندهترم
1 میآیی و لطف و کرمت میبینم آسایش جان در قدمت میبینم
2 وآن وقت که غایبی همت میبینم هر جا که نگه میکنمت میبینم
1 مندیش که سست عهد و بدپیمانم وز دوستیت فرار گیرد جانم
2 هرچند که به خط جمال منسوخ شود من خط تو همچنان زنخ میخوانم
1 یا روی به کنج خلوت آور شب و روز یا آتش عشق بر کن و خانه بسوز
2 مستوری و عاشقی به هم ناید راست گر پرده نخواهی که درد، دیده بدوز
1 مه را ز فلک به طرف بام آوردن وز روم، کلیسیا به شام آوردن
2 در وقت سحر نماز شام آوردن بتوان، نتوان تو را به دام آوردن
1 گر بر رگ جان ز شستت آید تیرم چه خوشتر ازان که پیش دستت میرم
2 دل با تو خصومت آرزو میکندم تا صلح کنیم و در کنارت گیرم
1 گویند مرا صوابرایان به هوش چون دست نمیرسد به خرسندی کوش
2 صبر از متعذر چه کنم گر نکنم گر خواهم و گر نخواهم از نرمهٔ گوش