چون صورت خویشتن در آیینه از سعدی شیرازی رباعی 72
1. چون صورت خویشتن در آیینه بدید
وان کام و دهان و لب و دندان لذیذ
1. چون صورت خویشتن در آیینه بدید
وان کام و دهان و لب و دندان لذیذ
1. گر تیر جفای دشمنان میآید
دل تنگ مکن که دوست میفرماید
1. من چاکر آنم که دلی برباید
یا دل به کسی دهد که جان آساید
1. این ریش تو سخت زود برمیآید
گرچه نه مراد بود برمیآید
1. امشب نه بیاض روز برمیآید
نه نالهٔ مرغان سحر میآید
1. هرچند که هست عالم از خوبان پر
شیرازی و کازرونی و دشتی و لر
1. بستان رخ تو گلستان آرد بار
وصل تو حیات جاودان آرد بار
1. از هرچه کنی مرهم ریش اولیتر
دلداری خلق هرچه بیش اولیتر
1. ای دست جفای تو چو زلف تو دراز
وی بیسببی گرفته پای از من باز
1. تا سر نکنم در سرت ای مایهٔ ناز
کوته نکنم ز دامنت دست نیاز
1. نامردم اگر زنم سر از مهر تو باز
خواهی بکشم به هجر و خواهی بنواز