1 گر دست تو در خون روانم باشد مندیش که آن دم غم جانم باشد
2 گویم چه گناه از من مسکین آمد کو خسته شد از من غم آنم باشد
1 هر سرو که در بسیط عالم باشد شاید که به پیش قامتت خم باشد
2 از سرو بلند هرگز این چشم مدار بالای دراز را خرد کم باشد
1 وقت گل و روز شادمانی آمد آن شد که به سرما نتوانی آمد
2 رفت آنکه دلت به مهر ما گرم نبود سرما شد و وقت مهربانی آمد
1 مجنون اگر احتمال لیلی نکند شاید که به صدق عشق دعوی نکند
2 در مذهب عشق هر که جانی دارد روی دل ازو به هر که دنیی نکند
1 آن را که نظر به سوی هر کس باشد در دیدهٔ صاحبنظران خس باشد
2 قاضی به دو شاهد بدهد فتوی شرع در مذهب عشق شاهدی بس باشد
1 ای باد چو عزم آن زمین خواهی کرد رخ در رخ یار نازنین خواهی کرد
2 از ماش بسی دعا و خدمت برسان گو یاد ز دوستان چنین خواهی کرد؟
1 دستارچهای کان بت دلبر دارد گر بویی ازان باد صبا بردارد
2 بر مردهٔ صد ساله اگر برگذرد در حال ز خاک تیره سر بردارد
1 دانی که چرا بر دهنم راز آمد مرغ دلم از درون به پرواز آمد؟
2 از من نه عجب که هاون رویینتن از یار جفا دید و به آواز آمد
1 در چشم من آمد آن سهی سرو بلند بربود دلم ز دست و در پای افکند
2 این دیدهٔ شوخ میبرد دل به کمند خواهی که به کس دل ندهی دیده ببند
1 کس نیست که غم از دل ما داند برد یا چارهٔ کار عشق بتواند برد
2 گفتم که به شوخی ببرد دست از ما زین دست که او پیاده میداند برد