1 روی تو به فال دارم ای حور نژاد زیرا که بدو بوسه همی نتوان داد
2 فرخنده کسی که فال گیرد ز رخت تا لاجرم از محنت و غم باشد شاد
1 تو هرچه بپوشی به تو زیبا گردد گر خام بود اطلس و دیبا گردد
2 مندیش که هرکه یک نظر روی تو دید دیگر همه عمر از تو شکیبا گردد
1 نوروز که سیل در کمر میگردد سنگ از سر کوهسار در میگردد
2 از چشمهٔ چشم ما برفت اینهمه سیل گویی که دل تو سختتر میگردد
1 کس عهد وفا چنانکه پروانهٔ خرد با دوست به پایان نشنیدیم که برد
2 مقراض به دشمنی سرش برمیداشت پروانه به دوستیش در پا میمرد
1 دستارچهای کان بت دلبر دارد گر بویی ازان باد صبا بردارد
2 بر مردهٔ صد ساله اگر برگذرد در حال ز خاک تیره سر بردارد
1 گر باد ز گل حسن شبابش ببرد بلبل نه حریفست که خوابش ببرد
2 گل وقت رسیدن آب عطار ببرد عطار به وقت رفتن آبش ببرد
1 کس نیست که غم از دل ما داند برد یا چارهٔ کار عشق بتواند برد
2 گفتم که به شوخی ببرد دست از ما زین دست که او پیاده میداند برد
1 هر وقت که بر من آن پسر میگذرد دانی که ز شوقم چه به سر میگذرد؟
2 گو هر سخن تلخ که خواهی فرمای آخر به دهان چون شکر میگذرد
1 خالی که مرا عاجز و محتال بکرد خطی برسید و دفع آن خال بکرد
2 خال سیهش بود که خونم میریخت ریش آمد و رویش همه چون خال بکرد
1 چون بخت به تدبیر نکو نتوان کرد بیفایده سعی و گفت و گو نتوان کرد
2 گفتم بروم صبر کنم یک چندی هم صبر برو که صبر ازو نتوان کرد