1 کس با تو عدو محاربت نتواند زیرا که گرفتار کمندت ماند
2 نه دل دهدش که با تو شمشیر زند نه صبر که از تو روی برگرداند
1 آن درد ندارم که طبیبان دانند دردیست محبت که حبیبان دانند
2 ما را غم روی آشنایی کشتست این حال نباید که غریبان دانند
1 خالی که مرا عاجز و محتال بکرد خطی برسید و دفع آن خال بکرد
2 خال سیهش بود که خونم میریخت ریش آمد و رویش همه چون خال بکرد
1 بیچاره کسی که بر تو مفتون باشد دور از تو گرش دلیست پر خون باشد
2 آن کش نفسی قرار بیروی تو نیست اندیش که بیتو مدتی چون باشد
1 گر تیر جفای دشمنان میآید دل تنگ مکن که دوست میفرماید
2 بر یار ذلیل هر ملامت کاید چون یار عزیز میپسندد شاید
1 آهو بره را که شیر در پی باشد بیچاره چه اعتماد بر وی باشد؟
2 این ملح در آب چند بتواند بود وین برف در آفتاب تا کی باشد؟
1 آن کودک لشکری که لشکر شکند دایم دل ما چو قلب کافر شکند
2 محبوب که تازیانه در سر شکند به زانکه ببیند و عنان برشکند
1 گر باد ز گل حسن شبابش ببرد بلبل نه حریفست که خوابش ببرد
2 گل وقت رسیدن آب عطار ببرد عطار به وقت رفتن آبش ببرد
1 با دوست چنانکه اوست میباید داشت خونابه درون پوست میباید داشت
2 دشمن که نمیتوانمش دید به چشم از بهر دل تو دوست میباید داشت
1 تو هرچه بپوشی به تو زیبا گردد گر خام بود اطلس و دیبا گردد
2 مندیش که هرکه یک نظر روی تو دید دیگر همه عمر از تو شکیبا گردد