1 مشنو که مرا از تو صبوری باشد یا طاقت دوستی و دوری باشد
2 لیکن چه کنم گر نکنم صبر و شکیب؟ خرسندی عاشقان ضروری باشد
1 آن خال حسن که دیدمی خالی شد وان لعبت با جمال جمالی شد
2 چال زنخش که جان درو میآسود تا ریش برآورد سیه چالی شد
1 دانی که چرا بر دهنم راز آمد مرغ دلم از درون به پرواز آمد؟
2 از من نه عجب که هاون رویینتن از یار جفا دید و به آواز آمد
1 روزی نظرش بر من درویش آمد دیدم که معلم بداندیش آمد
2 نگذاشت که آفتاب بر من تابد آن سایه گران چو ابر در پیش آمد
1 گفتم شب وصل و روز تعطیل آمد کان شوخ دوان دوان به تعجیل آمد
2 گفتم که نمینهی رخی بر رخ من گفتا برو ابلهی مکن پیل آمد
1 وقت گل و روز شادمانی آمد آن شد که به سرما نتوانی آمد
2 رفت آنکه دلت به مهر ما گرم نبود سرما شد و وقت مهربانی آمد
1 در چشم من آمد آن سهی سرو بلند بربود دلم ز دست و در پای افکند
2 این دیدهٔ شوخ میبرد دل به کمند خواهی که به کس دل ندهی دیده ببند
1 در خرقهٔ توبه آمدم روزی چند چشمم به دهان واعظ و گوش به پند
2 ناگاه بدیدم آن سهی سرو بلند وز یاد برفتم سخن دانشمند
1 گویند مرو در پی آن سرو بلند انگشت نمای خلق بودن تا چند؟
2 بیفایده پندم مده ای دانشمند من چون نروم که میبرندم به کمند؟
1 کس با تو عدو محاربت نتواند زیرا که گرفتار کمندت ماند
2 نه دل دهدش که با تو شمشیر زند نه صبر که از تو روی برگرداند