1 گویند هوای فصل آزار خوشست بوی گل و بانگ مرغ گلزار خوشست
2 ابریشم زیر ونالهٔ زار خوشست ای بیخبران اینهمه با یار خوشست
1 هشیار سری بود ز سودای تو مست خوش آنکه ز روی تودلش رفت ز دست
2 بیتو همه هیچ نیست در ملک وجود ور هیچ نباشد چو تو هستی همه هست
1 ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست
2 ای مرغ سحر تو صبح برخاستهای ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست
1 چون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت درمانش تحمل است و سر پیش انداخت
2 یا ترک گل لعل همی باید گفت یا با الم خار همی باید ساخت
1 آن شب که تو در کنار مایی روزست و آن روز که با تو میرود نوروزست
2 دی رفت و به انتظار فردا منشین دریاب که حاصل حیات امروزست
1 امشب که حضور یار جان افروزست بختم به خلاف دشمنان پیروزست
2 گو شمع بمیر و مه فرو شو که مرا آن شب که تو در کنار باشی روزست
1 خیزم بروم چو صبر نامحتملست جان در قدمش کنم که آرام دلست
2 و اقرار کنم برابر دشمن و دوست کانکس که مرا بکشت از من بحلست
1 از بس که بیازرد دل دشمن و دوست گویی به گناه مسخ کردندش پوست
2 وقتی غم او بر همه دلها بودی اکنون همه غمهای جهان بر دل اوست
1 صد بار بگفتم به غلامان درت تا آینه دیگر نگذارند برت
2 ترسم که ببینی رخ همچون قمرت کس باز نیاید دگر اندر نظرت
1 آن سست وفا که یار دل سخت منست شمع دگران و آتش رخت منست
2 ای با همه کس به صلح و با ما به خلاف جرم از تو نباشد گنه از بخت منست