مردان همه عمر پاره بردوختهاند از سعدی شیرازی رباعی 849
1. مردان همه عمر پاره بردوختهاند
قوتی به هزار حیله اندوختهاند
1. مردان همه عمر پاره بردوختهاند
قوتی به هزار حیله اندوختهاند
1. عنقا بشد و فر هماییش بماند
زیبندهٔ تخت پادشاییش بماند
1. نه هر که طراز جامه بر دوش کند
خود را ز شراب کبر مدهوش کند
1. فرزانه رضای نفس رعنا نکند
تا خیره نگردد و تمنا نکند
1. آن گل که هنوز نو به دست آمده بود
نشکفته تمام باد قهرش بربود
1. افسوس بر آن دل که سماعش نربود
سنگست و حدیث عشق با سنگ چه سود؟
1. با گل به مثل چو خار میباید بود
با دشمن، دوستوار میباید بود
1. جائی که درخت عیش پربار بود
در در نظر و گهر در انبار بود
1. داد طرب از عمر بده تا برود
تا ماه برآید و ثریا برود
1. دریاب کزین جهان گذر خواهد بود
وین حال به صورتی دگر خواهد بود
1. گر تیر جفای دشمنان میآید
دلتنگ مشو که دوست میفرماید
1. هرکس به نصیب خویش خواهند رسید
هرگز ندهند جای پاکان به پلید